بسم الله الرحمن الرحیم

مسیحیت شناسی

حقایقی درباره یهود، مسیحیت، غرب و مدعیان دروغین صلح، محبت و حقوق بشر

عیسى (علیه السلام) بنده خدا و فرستاده خدا یا خود خدا!

آنچه قرآن درباره عیسى (علیه السلام) می گوید!

قرآن یادآور مى ‏شود که عیسى(علیه السلام) بنده خدا و فرستاده اوست و آن حضرت آنچه را که به او نسبت داده ‏اند براى خود ادعا نکرده است و به مردم غیر از رسالت خود چیزى نفرموده است. خداى متعال مى ‏فرماید: «و إذْ قالَ اللّهُ یا عیسى ابنَ مَرْیمَ أ أنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذونی و امِّی إلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یکونُ لِی أنْ أقولَ ما لَیسَ لِی بِحَقٍّ إنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسِی و لا أعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إنَّکَ أنْتَ عَلّامُ الغُیوبِ* ما قُلْتُ لَهُمْ إلّا ما أمَرْتَنِی بهِ أنِ اعْبُدوا اللّهَ رَبِّی و رَبَّکُم و کُنْتُ علَیهِم شَهیدا ما دُمْتُ فیهِم فلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أنْتَ الرَّقیبَ علَیْهِم و أنْتَ على کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ* إنْ تُعَذِّبْهُم فإنَّهُمْ عِبادُکَ و إنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فإنّکَ أنْتَ العَزیزُ الحَکیمُ* قالَ اللّهُ هذا یَومُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُم».[1] 

«آن گاه که خدا گفت: اى عیسى پسر مریم! آیا تو به مردم گفتى: من و مادرم را به جاى خداوند به خدایى بگیرید؟ گفت: منزهى تو، مرا نزیبد که چیزى را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را مى‏دانستى. آنچه در نفْسِ من است تو مى‏دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم. چرا که تو داناى رازهاى نهانى. جز آنچه را به من فرمان دادى، چیزى به آنان نگفتم. [گفته‏ام‏] که خدا، پروردگار من‏ و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چیز گواهى. اگر عذابشان کنى آنان بندگان تو هستند و اگر ایشان را ببخشایى تو خود توانا و حکیمى. خدا گفت: این روزى است که راستگویان را راستى ‏شان سود بخشد».

این کلام شگفت ‏آور که شامل عصاره عبودیت است و در اوج ادب جاى دارد، از یک طرف موضع آن حضرت را در برابر ربوبیت پروردگارش نشان مى‏دهد و از طرف دیگر گویاى موضع او در برابر مردم و اعمال آنهاست؛ زیرا مى ‏فرماید که او خودش را در قبال پروردگارش بنده‏اى مى‏دانست که کارى جز امتثال امر ندارد، و به هیچ کارى دست نیازد و از هیچ کارى دست برندارد مگر به فرمان خدا و مأموریتى جز دعوت به عبادت خداى یگانه ندارد و به مردم تنها آن مى ‏گوید که بدان فرمان داده شده است: خدا را که پروردگار من و پروردگار شماست عبادت کنید.

نسبت به مردم نیز جز گواه بودن بر اعمال و کردار ایشان وظیفه‏اى ندارد و امّا اینکه خداوند فرداى قیامت با مردم چه خواهد کرد، مى‏آ مرزد یا عذاب مى‏ کند، او هیچ دخالتى در این زمینه ندارد.

اشکال:

ممکن است بگویید: اگر چنین است، پس موضوع شفاعت و اینکه طبق گفته مسلمانان : عیسى (علیه السلام) در روز قیامت یکى از شفاعتگران است و شفاعت مى‏ کند و شفاعتش هم پذیرفته مى‏شود، چه معنا دارد؟

جواب این است که قرآن به این مطلب صراحتا یا نزدیک به صراحت پاسخ داده است. «و لا یَمْلِکُ الّذینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفاعَةَ إلّا مَنْ شَهِدَ بالحَقِّ و هُمْ یَعْلَمونَ»[2]، و قد قال تعالى فیه: «و یَوْمَ القِیامَةِ یَکونُ علَیْهِم شَهیدا»[3]  و قال تعالى: «و إذْ عَلَّمْتُکَ الکِتابَ و الحِکْمَةَ و التَّوراةَ و الإنْجیلَ». [4] مى‏فرماید: «و کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند، اختیار شفاعت ندارند و شفاعت کردن تنها براى کسانى است که آگاهانه به حق گواهى داده باشند». و درباره آن حضرت مى‏فرماید: «روز قیامت، بر اعمال آنان گواه است». نیز مى‏فرماید: «و آن گاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختیم». شفاعت غیر از موضوع فدا کردن است که مسیحیان بدان اعتقاد دارند و در حقیقت باطل ساختن مسأله جزا و پاداش با فدیه و عوض دادن است؛ زیرا، چنان که توضیح خواهیم داد، مسأله فدا موجب ابطال سلطنت و حاکمیت مطلقه الهى است و آیه شریفه این مطلب را نفى مى‏کند. امّا متعرّض مسأله شفاعت، نفیاً و اثباتاً، نشده است؛ زیرا اگر در صدد اثبات آن بود با آنکه با مقام موضوع منافات دارد؛ زیرا مقام، مقام تذلّل و اظهار بندگى است نه خود ستایى و گستاخى مى‏بایست بگوید «ان تغفر لهم فانّک انت‏ الغفور الرحیم» و اگر در صدد نفى‏شفاعت بود، ذکر گواه بودن آن حضرت بر مردم وجهى نداشت. این اجمالى بود از آنچه که تفصیلش، به خواست خداى متعال، در تفسیر این آیات خواهد آمد.

 

آنچه مسیحیان درباره عیسى (علیه السلام) گفته‏ اند

و امّا آنچه مردم درباره عیسى (علیه السلام) گفته‏اند، آنان گر چه بعد از عیسى (علیه السلام)   به مذاهب و فرقه ‏هاى متعددى تقسیم شدند به طورى که ممکن است، از نظر کلیّات مورد اختلاف، از هفتاد گروه و فرقه هم متجاوز باشند و البته از حیث جزئیات مذاهب و عقاید بسیار بیشتر از این مى‏باشند، لیکن قرآن در حقیقت به آنچه مسیحیان درباره خود عیسى و مادرش (علیهما السلام) گفته‏اند اهتمام ورزیده است؛ زیرا آن سخنان با اساس توحید، که تنها هدفى است که قرآن کریم و دین استوار فطرى به آن دعوت مى‏کنند، برخورد دارد. امّا به برخى مسائل جزئى، مانند مسأله تحریف و موضوع فدیه دادن، این اهتمام را نشان نداده است.

 

مطالبى را که قرآن کریم از قول مسیحیان بازگو کرده یا به آنها نسبت داده بدین شرح است: : «و قالَتِ النَّصارى المَسیحُ ابْنُ اللّهِ»[5] و «و قالوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ ولَدا سُبْحانَهُ» [6]، و «لَقَدْ کَفَرَ الّذِینَ قالوا إنَّ اللّهَ هُوَ المَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ»[7] ، و «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إنّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»[8] ، و «و لا تَقولوا ثَلاثَةٌ».[9] «و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست»، «و گفتند: خداى رحمان فرزندى اختیار کرده است»، «هر آینه کافر شدند کسانى که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است» و «هر آینه کافر شدند کسانى که گفتند: خدا یکى از سه [شخص یا سه اقنوم‏] است» و «و نگویید [خدا] سه گانه است».


این آیات گر چه به ظاهر شامل سخنان گوناگونِ داراى مضامین و معانى متفاوت است و از این رو بعضاً حمل بر اختلاف مذاهب در این زمینه شده‏اند[10]، مانند پیروان مذهب «ملکانى» که قائل به فرزندى حقیقى عیسى(علیه السلام) براى خدا هستند و پیروان مذهب «نسطورى» که معتقدند نزول و فرزندى [عیسى‏] از قبیل تابیدن نور به جسمى شفاف، مانند بلور مى‏ باشد و پیروان مذهب «یعقوبى» که اعتقاد دارند مسأله فرزندى [عیسى‏] نوعى انقلاب و دگرگونى است و خداى سبحان به گوشت و خون دگرگون شده و به صورت بشر [ى به نام عیسى‏] جلوه کرده است.

امّا ظاهر آن است که قرآن به ویژگى ‏هاى مذاهب گوناگون اهتمامى ندارد، بلکه تنها به یک موضوع مشترک میان همه آنان عنایت دارد و آن، موضوع فرزندِ خدا دانستن عیسى است و اینکه او از سنخ خداوند سبحان است و آنچه که از این موضوع متفرع مى ‏شود یعنى تثلیث؛ گو اینکه در تفسیر این موضوع میان مسیحیان اختلاف زیادى است و آنان بحث و مشاجرات ریشه‏دارى را برانگیخته‏اند. دلیل بر این گفته ما، زبان یکدست و یکپارچه‏اى‏ است که قرآن در احتجاج بر ضد نصارا به کاربرده است.

توضیح اینکه تورات و اناجیل کنونى، از طرفى تصریح به یگانگى خداوند مى‏ کنند، از طرف دیگر انجیل به فرزندِ خدا بودن عیسى(علیه السلام) تصریح مى ‏کند و از سوى دیگر صراحتا مى‏ گوید که «ابن» همان «اب» است نه غیر او.

 

آیا مسیحیان موضوع فرزندى در انجیل را حمل بر تشریف و تبرک کرده‏ اند؟

مسیحیان موضوع فرزندى در انجیل را حمل بر تشریف و تبرک نکرده ‏اند، در صورتى که در جاهایى از آن به این امر تصریح شده است. مثلًا مى ‏گوید: «اما من به شما مى ‏گویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و براى لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانى که از شما نفرت دارند احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند دعاى خیر کنید. تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید زیرا که آفتابِ خود را بر بدان و نیکان طالع مى‏سازد و باران بر عادلان و ظالمان مى ‏باراند. زیرا هر گاه آنانى را محبّت نمایید که شما را محبت مى ‏نمایند، چه اجر دارید؟ آیا باجگیران چنین نمى‏ کنند؟ و هرگاه برادران خود را فقط سلام گویید، چه فضیلت دارید؟ آیا بت‏پرستان (باجگیران) چنین نمى ‏کنند؟ پس، شما کامل باشید چنان که پدر شما که در آسمان است کامل است»[11].

همچنین مى‏ گوید: «بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوى شما را دیده پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند»[12]

نیز مى‏گوید: «زنهار همه مراحم [عدالت‏] خود را پیش مردم به جا میاورید تا شما را ببینند و الّا نزد پدر خود که در آسمان است اجرى ندارید».

همچنین درباره دعا مى‏گوید: «پس شما به این طور دعا کنید: اى پدر ما که در آسمانى! نام تو مقدّس باد ...».

نیز مى‏ گوید: «زیرا هرگاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید، پدر آسمانى شما، شما را نیز خواهد آمرزید».[13]

همچنین مى‏ گوید: «پس رحیم باشید چنان که پدر شما نیز رحیم است»[14].

به مریم مَجدَلیّه گفت: «نزد برادران من رفته به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى ‏روم»[15].

همچنان که ملاحظه مى‏ کنید، این فقرات انجیل و امثال آنها عنوان پدر را به خداوند متعال، نسبت به عیسى(علیه السلام) و دیگران، از باب تشریف و تکریم اطلاق مى ‏کند.

گو اینکه از بعضى جاهاى اناجیل به دست مى‏آید که این فرزندى و پدرى نوعى تکامل است که به اتحاد و یگانگى مى‏ انجامد. مثلًا مى ‏گوید: «عیسى این را گفت و چشمان خود را به طرف آسمان بلند کرده گفت: اى پدر! ساعت رسیده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز تو را جلال دهد». آن گاه براى رسولان از شاگردان خود دعا کرد و سپس گفت: «و نه براى این‏ها فقط سؤال مى‏کنم، بلکه براى آنها نیز که به وسیله کلام ایشان به من ایمان خواهند آورد. تا همه یک گردند چنان که تو اى پدر در من هستى و من در تو. تا ایشان نیز در ما یک باشند تا جهان ایمان آرد که تو مرا فرستادى. و من جلالى را که به من دادى به ایشان دادم تا یک باشند چنان که ما یک هستیم. من در ایشان و تو در من تا در یکى کامل گردند و تا جهان بداند که تو مرا فرستادى و ایشان را محبت نمودى، چنان که مرا محبت نمودى»[16].

با این حال، در اناجیل سخنانى آمده است که ظاهر آنها قابل تأویل و توجیه به تشریف و تکریم نیست. مانند این سخن: «توما به او گفت: اى آقا! نمى‏دانیم کجا مى‏روى، پس چگونه راه تو را توانیم دانست؟ عیسى بدو گفت: من راه و راستى و حیات تو هستم. هیچ کس نزد پدر جز به وسیله من نمى‏آید. اگر مرا مى‏شناختید، پدر مرا نیز مى‏شناختید و بعد از این او را مى‏شناسید و او را دیده‏اید. فیلیپس به وى گفت: اى آقا! پدر را به ما نشان ده که ما را کافى است. عیسى بدو گفت: اى فیلیپس! در این مدّت که با شما بوده‏ام مرا نشناخته ‏اى؟ کسى که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو مى ‏گویى پدر را به ما نشان ده؟ آیا باور نمى‏ کنى که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخن‏هایى که من به شما مى‏گویم از خود نمى‏گویم، لیکن پدرى که در من ساکن است او این اعمال را مى‏کند. مرا تصدیق کنید که من در پدر هستم و پدر در من است»[17].

و مانند این سخن: «لیکن من از جانب خدا صادر شده و آمده‏ام؛ زیرا که من از پیش خود نیامده‏ام بلکه او مرا فرستاده است»[18].

و مانند این جمله: «من و پدر یک هستیم»[19].

و مانند این سخن او به شاگردانش: «پس، رفته همه امّت‏ها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید[20] دهید»[21]

و مانند این گفته انجیل: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزى از موجودات وجود نیافت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود»[22].

بارى، این جملات و امثال این‏ها که در انجیل آمده، مسیحیان را وا داشته است که به عقیده تثلیث در وحدت روى آورند.

مراد از این اعتقاد، حفظ عقیده «پسرِ خدا بودن عیسى» در عین حفظ توحید است که مسیح (علیه السلام) خود در تعلیماتش به آن تصریح کرده است؛ مثلًا مى‏ گوید: «اوّل همه احکام این است که: بشنو اى اسرائیل! خداوند خداى تو خداوند واحد است» [23]

بارى، حاصل آنچه مسیحیان در این باره گفته ‏اند گو اینکه حاصل و نتیجه معقولى ندارد این است که ذات حق جوهر واحد و یگانه‏اى است که داراى سه اقنوم مى ‏باشد و مراد از اقنوم صفتى است که همان نحوه ظهور و بروز و تجلّى شیئ براى غیر خود مى ‏باشد و صفت با موصوف مغایر نیست. اقانیم سه گانه عبارتند از: اقنوم وجود، اقنوم علم، یعنى همان کلمه، و اقنوم حیات یا همان روح.

این اقنوم‏هاى سه گانه همان: پدر و پسر و روح القدس مى ‏باشند که پدر، اقنومِ وجود است و پسر، اقنومِ علم و کلمه و روح القدس، اقنومِ حیات. پسر که همان کلمه و اقنوم علم باشد، از نزد پدرش، اقنوم وجود، به همراه روح القدس یعنى همان اقنوم حیات که روشنى بخش اشیاء است، فرود آمد.

مسیحیان درباره این مطلب مختصر، اختلاف نظر زیادى پیدا کردند به طورى که باعث شد به گروه‏ها و فرقه‏ ها و مذاهب فراوانى که از هفتاد فرقه هم تجاوز مى ‏کند، پراکنده و تقسیم شوند.

اگر در مطالبى که گفتیم تأمل کنید، در مى ‏یابید که آنچه قرآن از نصارا حکایت کرده یا به آنان نسبت مى ‏دهد مانند «و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست ...» و «هر آینه کافر شدند کسانى که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است ...» و «بى‏گمان کافر شدند کسانى که گفتند: خداوند یکى از سه [شخص یا اقنوم‏] است ...» و «و نگویید: [خدا] سه گانه است. دست بردارید ...»

آرى همه این‏ها به یک معنا، که همان تثلیثِ وحدت (سه‏گانه دانستن یگانه) است، بر مى‏گردد و این معنا میان همه مذاهب پدید آمده در مسیحیت‏ مشترک مى ‏باشد و این همان چیزى است که در معناى تثلیتِ وحدت گفتیم. علّت اینکه قرآن به این معناى مشترک اکتفا کرده این است که آنچه قرآن در ردّ عقاید نصارا در خصوص مسیح (علیه السلام) مى‏ گوید و احتجاج مى ‏کند، على رغم فراوانى و تشتّت آنها، یک چیز است.



[1] . المائدة: 116 و 119.

[2] . الزخرف: 86.

[3] . النساء: 159.

[4] . المائدة: 110.

[5] . التوبة: 30.

[6] . الأنبیاء: 26.

[7] . المائدة: 72.

[8] . المائدة: 73.

[9] . النساء: 171.

[10] . چنان که شهرستانى در ملل و نحل این کار را کرده است.

[11] . (انجیل‏ متّى آخر اصحاح پنجم) نسخه عربى چاپ سال 1811 میلادى. تمام مطالبى را که در این بحث نقل مى‏کنیم از کتاب عهدین عربى مى‏آوریم.

[12] . (انجیل متّى، اصحاح پنجم).

[13] . (تمام این عبارات در باب ششم از انجیل متّى آمده است).

[14] . (انجیل لوقا، اصحاح ششم).

[15] . (انجیل‏یوحنّا، اصحاح بیستم).

[16] . (انجیل یوحنّا، اصحاح‏ هفدهم).

[17] . (انجیل یوحنّا، اصحاح چهاردهم).

[18] . (انجیل یوحنّا، اصحاح هشتم).

[19] . (انجیل یوحنّا، اصحاح دهم).

[20] . تعمید، نوعى غسل در میان مسیحیان است که به وسیله آن شخص غسل کننده از گناهان پاک مى‏شود. غسل تعمید دادن از وظایف کلیساست.

[21] . (انجیل متّى، باب بیست و هشتم).

[22] . (انجیل یوحنّا، اصحاح اول)

[23] . (انجیل‏ مرقس، اصحاح دوازدهم).

باسلام؛اینکه فردی انجیل و یا قران را بخواند و براثر نادانی و از روی جهل به نتایج نادرست برسد یک چیز است و اینکه شمنیسم ها بیایند و قران و انجیل را تأویل کنند تا بتوانند عقاید خودشان را به اثبات برسانند چیز دیگری ست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
منوی موضوعات وبلاگ
سلام علیکم
هدف این وبلاگ به هیچ وجه اهانت به عقاید مسیحیت و یهود نیست بلکه با توجه به اینکه سایتهای زیادی در اینترنت به اسم تبشیر و تبلیغ مسیحیت، در مورد اسلام عزیز، به شبهه پراکنی و مغالطه می‌پردازند، نظرات انتقادی در مورد مسیحیت هم در اختیار کاربران عزیز قرار بگیرد. هدف دوم ما این است که حقایقی از غرب که بر مردم پوشیده مانده را بیان کنیم تا با واقعیت فرهنگ و تمدن غربی آشنا شوند.
پربیننده ترین مطالب
آرشیو موضوعی وبلاگ