بسم الله الرحمن الرحیم

مسیحیت شناسی

حقایقی درباره یهود، مسیحیت، غرب و مدعیان دروغین صلح، محبت و حقوق بشر

موشه بن یوحنای کشیش‏ از مسلمان شدن خود می گوید!!!

میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ. ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی درباره علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تالیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.

تندیس فخر الاسلام در پارک ائللرباغی شهر ارومیه

او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق.) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بوده‌اند.

او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتاب‌های تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. ر دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمین‌های زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آن‌ها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود به شمار می‌رفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه می‌پرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.

او که  نویسنده کتاب أنیس الأعلام، است، در آغاز این کتاب، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب»، داستانِ مسلمان شدن خود را چنین تعریف مى‏کند:

مؤلّف این کتاب و پدرانش، جد اندر جد، از قِسّیسان بزرگ نصارا بوده‏اند و ولادتش در کلیسا کَندىِ‏[i] ارومیّه واقع گردیده است و پیش از مسلمان شدن، در نزد قِسّیسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصیل نموده که از آن جمله‏اند: رآبّىْ یوحنّاىْ بکیر و قسّیسْ یوحنّاى جان و رآبّى عاژ و غیر ایشان از معلّمان فرقه پروتستان و امّا از معلّمان فرقه کاتولیک: رآبّى تالو و قسّیس کورکز و غیر ایشان از معلّمان و تارکان دنیا که در دوازده سالگى از تحصیل علم تورات و انجیل و سایر علوم نصرانیّت فارغ التّحصیل شده، از لحاظ علمى به مرتبه قسّیسیت رسیدم و در اواخر ایّام تحصیل، بعد از دوازده سالگى، خواستم عقاید ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصیل نموده باشم. بعد از تجسّس بسیار و زحمات فوق العاده و مسافرت‏هاى بسیار، خدمت یکى از قسّیسان بزرگ (بلکه مَطران والامقام) از فرقه کاتولیک رسیدم که بسیار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و زهد و تقوا در میان اهل ملّت خود، اشتهار تمام داشت و فرقه کاتولیک از دور و نزدیک، از ملوک و سلاطین و اعیان و اشراف و رعیّت، سؤالات دینى خود را از او مى‏نمودند و به مصاحبت سؤالات، هدایاى نفیس بسیار از نقد و جنس، براى قسّیس یادشده ارسال مى‏داشتند و در تبرّک از او و قبولى هدایایشان توسّط او رغبت مى‏کردند و از این جهت، تشرّف مى‏نمودند. من، اصول و عقاید ملل و مذاهب مختلف نصرانیّت و احکام فروع ایشان را از محضر او استفاده مى‏نمودم و غیر از حقیر، شاگردان بسیار دیگر نیز داشت. هر روز در مجلس درس او نزدیک به چهار صد و یا پانصد نفر حضور به هم مى‏رسانیدند و از دختران کلیسا که تارکِ دنیا بودند و نذر عدم تزویج نموده و در کلیسا معتکف بودند نیز جَمعیّت کثیرى در مجلس درس، ازدحام مى‏نمودند که اینها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مى‏گویند.

لیکن از میان جمیع تلامذه، با این حقیر، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتیح مسکن و خزاین مأکل و مشرب خود را به حقیر سپرده بودند و استثنا نکرده بود، مگر مفتاح خانه کوچکى را که به منزله صندوق‏خانه بود و حقیر، خیال مى‏نمودم که آن جا خزانه اموال قسّیس است و از این جهت، با خود مى‏گفتم: قسّیس، از اهل دنیاست و پیش خود مى‏گفتم: ترک الدنیا للدنیا[ii]،  و اظهار زهدش به جهت تحصیل زخاریف و زینت‏هاى ظاهرى دنیاست. پس مدّتى در ملازمت قسّیس به نحو مذکور، مشغول تحصیل عقاید مختلفه ملل و مذاهب نصارا بودیم تا این که سنّ حقیر به هفده و هجده رسید.

در این بین، روزى قسّیس را عارضه‏اى روى داد و مریض شد و از مجلس درس، تخلّف نمود. به حقیر گفت: اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى که من، امروز، حالت تدریس ندارم.

فارْقَلیطا

حقیر از نزد قِسّیس، بیرون آمدم و دیدم تلامذه، مذاکره مسائل علوم مى‏نمایند.

بالمآل، صحبت ایشان منتهى شد به معنى لفظ «فارْقَلیطا» در سریانى و «پیرکلوطوس» در یونانى که یوحنّا، صاحب انجیل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عیسى علیه‏السلام نقل نموده است که آن جناب فرمودند: «بعد از من، فارقلیطا خواهد آمد».

پس گفتگوى ایشان در این باب، بزرگ شد و جدال ایشان به طول انجامید. صداها بلند و خشن شد و هر کسى در این باب، رأى على حده داشت و بدون تحصیل فایده از این مسئله، منصرف گردیده، متفرّق گشتند. پس حقیر نیز نزد قسّیس مراجعت نمودم. قسّیس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غیبت من، چه مباحثه و گفتگو مى‏داشتند. حقیر، اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقلیطا از براى او تقریر و بیان نمودم و اقوال هر یک از تلامذه را در این باب، شرح دادم. از من پرسید که: قول شما در این باب چه بود؟ حقیر گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضى را اختیار کردم. قسّیس گفت: تقصیر نکرده‏اى؛ لیکن حقّ واقع، خلاف همه این اقوال است؛ زیرا که معنا و تفسیر این اسم شریف را در این زمان به نحو حقیقت، نمى‏دانند، مگر راسخان در علم، و از آنها نیز اندک!

پس حقیر، خود را به قدم‏هاى شیخ مدرّس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى! تو از همه کس بهتر مى‏دانى که این حقیر از بدایت عمر تاکنون، در تحصیل علم، کمال انقطاع و سعى را دارم و کمال تعصّب و تدیّن را در نصرانیّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ، تعطیلى از تحصیل و مطالعه ندارم. پس چه مى‏شود اگر شما احسانى نمایید و معنى این اسم شریف را بیان فرمایید؟

شیخ مدرّس، به شدّت گریست. بعد گفت: اى فرزند روحانى! واللّه تو اعزّ ناسى در نزد من و من، هیچ چیز را از شما مضایقه ندارم و اگر چه در تحصیل معناى این اسم شریف، فایده بزرگى است؛ ولیکن به مجرّد انتشار معناى این اسم، متابعان مسیح، من و تو را خواهند کُشت، مگر این که عهد نمایى در حال حیات و ممات من، این معنا را اظهار نکنى، یعنى اسم مرا نبرى؛ زیرا که موجب صدمه کلّى است، در حال حیات از براى من، و بعد از مَمات، از براى اقارب و تابعان من، و دور نیست که‏اگر بدانند این معنا از من بروز کرده است، قبر مرا بشکافند و مرا آتش بزنند.

پس این حقیر، قسم یاد نمودم که واللّه العلىّ العظیم، به خداى قاهر، غالب، مُهلک، مُدرِک، مُنتقم، و به حقّ انجیل و عیسى و مریم و به حقّ تمامى انبیا و صلحا و به حقّ جمیع کتاب‏هاى مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّیسین و قدّیسات، من، هرگز افشاى راز شما نخواهم کرد، نه در حال حیات و نه بعد از ممات. پس از اطمینان، گفت: اى فرزند روحانى! این اسم از اسماى مبارکه پیغمبر مسلمین است؛ یعنى به معنى احمد و محمّد است. که مقصود از تسلّى دهنده، همین روح است که آنان، همیشه خواهان آن بودند و هستند، به طورى که در جاهاى بسیارى از انجیل‏ها، شاگردان از یسوع علیه‏السلام مى‏خواهند که آنان را به روح القدس، پُر کند و او هم وعده مى‏دهد که در شما، روح راستى ایجاد خواهم کرد که شما به قوّه همین روح، بتوانید ارواح پلید را از خود، دور سازید.

روح القدس، کى ظاهر مى‏شود؟

با در نظر گرفتن آیات یادشده و تفسیرى که قسّیسین از تسلّى دهنده کرده‏اند، این سؤال پیش مى‏آید که: حیات خدایى‏اى که به عقیده مسیحیان، مجسّم شده و به صورت روح القدس در آمده، اگر بعد از مرگ عیسى علیه‏السلام عطا خواهد شد (همچنان که به عقیده مسیحیان، آیه 17 باب 16 انجیل یوحنا به همین معنا ناظر است)، پس روحى که عیسى علیه‏السلام را به بیابان برد تا ابلیس، او را تجربه کند (انجیل متى: باب چهارم) که بود؟ آیا اقنوم اوّل، یعنى ذات پروردگار، تا آن وقت، بى روح بود؟!

با توجّه به این که انجیل مى‏گوید: «شاگردان عیسى علیه‏السلام به او گفتند تو ما را با روح القدس، پر کرده‏اى»، جاى پرسش بوده که شاگردان از عیسى علیه‏السلام بپرسند: تو خودت روحى و ما را از روح القدس، پُر کرده‏اى و ما به قوّت روح القدس، به اخراج ارواح پلید، قدرت یافته‏ایم. پس این روح که ما را به آمدن آن وعده مى‏دهى، چیست؟ و این که پیش از وقت، ما را به ایمان آوردن به او توصیه مى‏کنى، چه معنا دارد؟! عجب است که به عیسى علیه‏السلام نگفتند: اگر ما از روح القدس پُر نشده‏ایم و به او ایمان نیاورده‏ایم، پس چرا کلید درِ ملکوت گردیده‏ایم؟!

و اگر مقصود از روح القدس، فرشته‏اى است که حامل وحى و پیام آسمانى و واسطه بین خدا و پیامبر بوده و همیشه وحى انبیا را او مى‏آورَد و آمدن آن روح القدس، بستگى به رفتن عیسى علیه‏السلام دارد و با وجود مسیح علیه‏السلام محال است که بیاید، پس پیغمبر بودن آن بزرگوار نیز محال خواهد بود!

 

عذر بدتر از گناه‏

پاپاس فندر، قسّیس آلمانى، در میزان الحق (ص 189) مى‏گوید: مقصود از نزول روح القدس که مسیح علیه‏السلام به حواریان وعده داده نزول وى نیست تا گفته شود روح القدس با او ملازم بود؛ بلکه منظور، نزول خاصّى است که قبل از حواریان به آن قوّت و کمال بر احدى از انبیاى گذشته، نازل نگشته است. بر این اساس، مقام نبوّت حواریان نیز از عموم پیغمبرانِ گذشته، برتر و کامل‏تر بوده و حتّى از خود عیسى علیه‏السلام نیز مقام ارجمندترى دارند!

 

چه احتیاجى به روح القدس داریم؟

باز جاى سؤال باقى است که شاگردان به حضرت عیسى علیه‏السلام بگویند تو که پسر خدایى، بلکه تو خود خدایى هستى که به این لباس جسمى و بشرى نمودار گشته‏اى تا بندگان خویش را قرین مهر و محبّت و مقرون لطف و عنایت فرمایى، پس چرا بندگان خود را بیشتر مقرون الطاف و عنایات پروردگارى نمى‏سازى و آنان را به جمیع راستى‏ها هدایت نمى‏کنى؛ بلکه این لطف و محبّت را به عهده روح القدس واگذار مى‏کنى، در صورتى که روح القدس را تو خود، خواهى فرستاد تا همیشه در میان ما باشد؟!

این نیست، مگر بشارت صریح از آمدن پیغمبرى که دین عیسى علیه‏السلام را با زیادتىِ قابل توجّه و اعتنا مى‏آورد؛ زیرا مسیح علیه‏السلام فرمود: همه چیز را به شما خواهد داد و آنچه را به شما گفته‏ام (مسیحیت حقیقى) به یاد شما خواهد آورد  و شواهد بسیار دیگر. پس مفتاح آن خانه کوچک سابق الذکر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز کن و فلان و فلان کتاب را نزد من بیاور.

حقیر، چنین کردم و کتاب‏ها را نزد ایشان آوردم. این دو کتاب به خطّ یونانى و سُریانى، قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت، با قلم بر پوست نوشته شده بود و در کتابین مذکورین، لفظ «فارقلیطا» را به معناى احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند!

بعد گفت: اى فرزند روحانى! بدان که علما و مفسّرین و مترجمین مسیحیّه، قبل از ظهور حضرت محمّد لى‏الله‏علیه‏وآله اختلافى نداشتند که به معناى احمد و محمّد است. بعد از ظهور آن جناب، قسّیسین و خلفا، تمامى تفاسیر و کتب لغت و ترجمه‏ها را از براى بقاى ریاست خود و تحصیل اموال و جلب منفعت دنیویّه، و عناد و حسد و سایر اغراض نفسانیّه، تحریف و خراب نمودند و معنى دیگر از براى این اسم شریف، اختراع نمودند که آن معنى، اصلًا و قطعا مقصودِ صاحب انجیل نبوده و نیست. از سبک و ترتیب آیاتى که در این انجیل موجوده حالیّه است، این معنا در کمال سهولت و آسانى معلوم مى‏گردد که وکالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى، منظور صاحب انجیل شریف نبوده و روحِ نازل در یوم الدار[iii]  نیز منظور نبوده؛ زیرا که جناب عیسى علیه‏السلام آمدن فارقلیطا را مشروط و مقیّد مى‏نماید به رفتن خود و مى‏فرماید: تا من نروم، فارقلیطا نخواهد آمد؛ [iv] زیرا که اجتماع دو نبى مستقل صاحب شریعت عامّه در زمان واحد، جایز نیست! به خلاف روح نازل در یوم الدار که مقصود از آن، روح القُدُس است که او با بودن جناب عیسى و حواریّون، از براى آن جناب و حواریّون، نازل شده بود.

مگر فراموش کرده قول صاحب انجیل اوّل‏ [v] را در باب سوم از انجیل خود که‏ مى‏گوید: «همان که عیسى علیه‏السلام بعد از تعمید یافتن از یحیاى تعمید دهنده، از نهر اردن بیرون آمد؛ روح القُدُس در صورت کبوتر بر آن جناب نازل شد» (متّى: باب 3، آیه 16). و همچنین با بودن خود جناب عیسى، روح از براى دوازده شاگرد [vi] نازل شده بود، چنانچه صاحب انجیل اوّل درباب دهم از انجیل خود، تصریح نموده است که جناب عیسى علیه‏السلام در هنگامى که دوازده شاگرد را به بلاد اسرائیلیه مى‏فرستاد، ایشان را بر اخراج ارواح پلیده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوّت داد. (انجیل متّى: باب 10، آیه 1.)مقصود از این قوّه، قوّه روحانى است، نه قوّه جسمانى؛ زیرا که از قوّه جسمانى، این کارها صورت نمى‏بندد و قوّه روحانى، عبارت از تأیید روح القُدُس است و در آیه 20 از باب مذکور، جناب عیسى، خطاب به دوازده شاگرد مى‏فرماید: «زیرا گوینده شما نیستید؛ بلکه روح پدر شما در شما گویاست» و مقصود از روح پدر شما، همان روح القُدُس است، و همچنین، صاحب انجیل سِیّم‏ (انجیل لوقا: باب 9، آیه 1.) تصریح مى‏نماید در باب نهم از انجیل خود: «پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان، قدرت و اقتدار بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض، عطا فرمود».

و همچنین صاحب انجیل سوم در باب دهم گوید: «درباره آن هفتاد شاگردى که جناب عیسى آنها را جفت جفت فرستاد، ایشان، مؤیَّد به روح القُدُس بودند» و در آیه 17 مى‏فرماید: «آن هفتاد نفر با خرّمى برگشتند و گفتند: اى خداوند! دیوها هم به اسم تو اطاعت ما مى‏کنند».

پس نزول روح، مشروط به رفتن مسیح نبود. اگر منظور و مقصود از فارْقَلیطا روح القدس بود، این کلام از جناب مسیح، غلط و فضول و لغو خواهد بود. شأن مرد حکیم نیست که به کلام لغو و فضول، تکلّم نماید تا چه رسد به نبىّ صاحب الشأن و رفیع المنزله، مانند: جناب عیسى. پس منظور و مقصودى از لفظ فارقلیطا نیست، مگر احمد و محمّد، و معنى این لفظ نیز همین است و بس.

حقیر گفتم: شما در باب دین نصارا چه مى‏گویید؟

گفت: اى فرزند روحانى! دین نصارا منسوخ است، به سبب ظهور شرع شریف حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏وآله. و این لفظ را سه مرتبه تکرار نمود. من گفتم: در این زمان، طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّى الى اللّه کدام است؟

گفت: طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّى الى اللّه، منحصر است در متابعت محمّد صلى‏الله‏علیه‏وآله!

گفتم: آیا متابعین آن جناب، از اهل نجات‏اند؟

گفت: آرى واللّه، آرى واللّه، آرى واللّه!

چرا اسلام را نمى‏پذیرید؟!

پس گفتم: مانع شما از دخول در دین اسلام و متابعتِ سیّد الأنام، چه چیز است؟ و حال آن که شما فضیلت دین اسلام را مى‏دانید و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طریقة النجاة والصراط المستقیم المؤدّى إلى اللّه مى‏خوانید.

گفت: اى فرزند روحانى من! بر حقیقت دین اسلام و فضیلت آن، برخوردار نگردیدم، مگر بعد از کِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن، من مسلمانم؛ ولیکن به حسب ظاهر، نمى‏توانم این ریاست و بزرگى را ترک نمایم. عزّت و اقتدار مرا در میان نصارا مى‏بینى. اگر فى الجمله، میلى از من به دین اسلام بفهمند، مرا خواهند کُشت و بر فرض این که از دست ایشان، فرارا نجات یافتم، سلاطین مسیحیّت، مرا از سلاطین اسلام خواهند خواست. به عنوان این که خزاین کلیسا در دست من بوده است و خیانتى در آنها کرده‏ام و یا چیزى از آنها بُرده‏ام و خورده‏ام و بخشیده‏ام. مشکل مى‏دانم که سلاطین و بزرگان اسلام، از من نگهدارى کنند و بعد از همه اینها فرضا رفتم میان اهل اسلام و گفتم: من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنّم نجات داده‏اى. بر ما منّت مگذار؛ زیرا که به دخول در دین حق و مذهب هُدا، خود را از عذاب خدا خلاص نموده‏اى! اى فرزند روحانى! «خوشا به حالت» از براى من، نان و آب نخواهد بود.

پس این پیرمرد در میان مسلمانان که عالم به لغت ایشان نیز نیست، در کمال فقر و پریشانى و مسکنت و فلاکت و بدگذرانى، عیش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در میان ایشان، خواهم مُرد و در خرابه‏ها و ویرانه‏ها رَخت از دنیا خواهم بُرد! خیلى کسانى را به چشم خود دیده‏ام که رفته‏اند و داخل دین اسلام گردیده‏اند و اهل اسلام از ایشان، نگاهدارى نکرده، مرتد گشته و از دین اسلام، دو باره به دین خود، مراجعت کرده‏اند و خَسِرَ الدنیا والآخره شده‏اند! من هم از همین مى‏ترسم که طاقت شداید و مصائب دنیا را نداشته باشم. آن وقت، نه دنیا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد صلى‏الله‏علیه‏وآله هستم.

پس، شیخ مدرّس، گریه‏ کردند و حقیر هم گریستم. بعد از گریه‏ بسیار گفتم: اى پدر روحانى! آیا مرا امر مى‏کنى که داخل دین اسلام بشوم؟

گفت: اگر آخرت و نجات مى‏خواهى، البته باید دین حق را قبول نمایى و چون‏ جوانى، دور نیست که خدا اسباب دنیویّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نمیرى و من، همیشه تو را دعا مى‏کنم در روز قیامت، شاهد من باشى که من، در باطن، مسلمان و از تابعان خیر الأنامم و اغلب قسّیسین، در باطن، حالت مرا دارند، مانند منِ بدبخت، نمى‏توانند ظاهرا دست از ریاست دنیویّه بردارند؛ و الّا هیچ شک و شبهه نیست در این که امروز در روى زمین، دین اسلام، دین خداست.

چون این حقیر دو کتاب سابق الذّکر را دیدم و این تقریرات را از شیخ مدرّس شنیدم، نور هدایت و محبّت حضرت خاتم الأنبیا صلى‏الله‏علیه‏وآله به طورى بر من غالب و قاهر گردید که دنیا و ما فیها در نظر من، مانند جیفه مُردار گردید. محبّت ریاست پنج روزه دنیا و اقارب و وطن، پاپیچم نشد، از همه قطع نظر نموده، همان ساعت، شیخ مدرّس را وداع کردم. شیخ مدرّس، به التماس، مبلغى به عنوان هدیه به من بخشیدند که مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شیخ، قبول کرده، عازم سفر آخرت گردیدم.

پذیرش اسلام‏

چیزى همراه نیاوردم، مگر دو سه جلد کتاب. هر چه داشتم از کتاب‏خانه و غیره، همه را ترک نموده، بعد از زحمات بسیار، نیمه شبى وارد بلده ارومیّه[vii]‏. شدم در همان شب، رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از این که مستحضر شدند که مسلمان آمده‏ام، از ملاقات حقیر، خیلى مسرور و خوش‏حال گردیدند و از حضور ایشان، خواهش نمودم که کلمه طیّبه و ضروریّات دین اسلام را به من القا و تعلیم نمایند و همه را به حقیر، القا و تعلیم نمودند و به خطّ سریانى نوشتم که فراموشم نشود و هم مستدعى شدم که اسلام مرا به کسى اظهار ننمایند که مبادا اقارب و مسیحییّن بشنوند و مرا اذیّت کنند و یا این که وسواس نمایند. بعد، شبانه به حمّام رفته، غسل توبه از شرک و کفر نمودم. بعد از بیرون آمدن از حمّام، مجدّدا کلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهرا و باطنا، داخل دین حق گردیدم.[viii]


[i] . نام روستایى است در آذربایجان غربى. تفصیل آن را در سر آغاز کتاب فارسى أنیس الأعلام فى نصرة الإسلام، مطالعه فرمایید.

[ii] . به خاطر رسیدن به دنیا، چشم از دنیا پوشیده است.

[iii] . مقصود از آن، روز پنطیکاست. معروف است که به عقیده مسیحیان، در آن روز، روح القدس به شدّت هر چه تمام‏تر مانند وزش بادى به حواریان نازل شده و فارقلیطاى موعود را هم به همان روز، تفسیر کرده‏اند (اعمال رسولان باب 2: 1- 12).

[iv] . انجیل یوحنّا باب 16: 7.

[v] . مقصود از انجیل اول، همان انجیل متّى است که در باب سوم، داستان تعمید دادن یحیى علیه‏السلام تمام یهودیه و فریسیان و صدوقیان را نقل مى‏کند و در آخر آیه 16 تعمید عیسى علیه‏السلام را بیان مى‏کند و در آیه 17 مى‏گوید: «امّا عیسى چون تعمید یافت، فورا از آب برآمد که در ساعت، آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوترى نزول کرده، بر وى مى‏آید».

امّا خود تعمید، یکى از آیین‏هاى هفتگانه مقدّس کلیسا و از جمله فرایض بزرگ مسیحیت به شمار مى‏آید، و آن، دو نوع غسل است:

1. تعمید اموات،

2. تعمید مقدّس،

که با تشریفات مخصوص از طرف کلیسا با حضور کشیش بزرگ و خواندن ادعیه خاص با آبى که به اسم «تثلیث الوحده» مقدّس شده، درباره کسى که مى‏خواهد وارد جامعه مسیحى بشود، انجام مى‏گیرد تا شخص تعمید یافته از نجاست و ناپاکى، طهارت یابد و در خاتمه مراسم، کلیساى پروتستان مى‏گوید: «خداوند، گناهان تو را ببخشد!»؛ ولى کلیساى کاتولیک مى‏گوید: «گناهان تو را بخشیدم».

تعمید در عهد جدید، به مانند ختنه در عهد عتیق، نسبت شخص را با کلیساى مسیح علیه‏السلام معیّن مى‏کند. بسیارى از مسیحیان معتقدند که تعمید اطفال مؤمنان، واجب است و کاتولیک‏ها مى‏گویند: اگر طفلى قبل از تعمید بمیرد، از سعادت اخروى محروم خواهد بود (تاریخ اصلاحات کلیسا: ص 60) و این عقیده با تصریح انجیل متّى درباره بچّه‏هاى تعمید نیافته، تضاد دارد: «بچّه‏هاى کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من (عیسى) ایشان را منع نکنید؛ زیرا ملکوت آسمان، از مثل اینهاست» (انجیل متّى: باب 19، آیه 14).

جمال الدین مسیحى در نزاعى مزگانى: (ص 47) مى‏گوید: «براى ورود به کلیساى حقیقى، غسل تعمید کافى نیست؛ بلکه غسل روح القدس لازم است».

نصرانى‏ها براى تعمید در آب رود اردن، ارزش بیشترى قائل‏اند، چون متّى مى‏گوید: یحیى، تعمید دهنده مسیح را در آن جا تعمید داد (انجیل متّى: 3: 15)

علّامه یحیى نورى مى‏گوید: محقّقان عقیده دارند که مسیحیان، این سنت را از آیین هندو گرفته‏اند (اسلام و عقاید و آراء بشرى: ص 464).

[vi] . شاگردان دوازده گانه عیسى علیه‏السلام به عقیده مسیحیان عبارت‏اند از: 1. شمعون، معروف به پطرس، 2. اندریاس، برادر شمعون، 3. یعقوب، پسر زبدى، 4. یوحنّا، برادر یعقوب، 5. فیلیپس، 6. برتولما، 7. توما، 8. متّى، معروف به باجگیر، 9. یعقوب پسر حلفى، 10. لبئى، معروف به تدى، 11. شمعون قانوى، 12. یهوداى اسخریوطى.

[vii] . شهرى در شمال غربى ایران، در مرکز استان آذربایجان غربى.

[viii] . أنیس الأعلام: ج 1 ص 6 20.

پیامبر اعظم (ص) از نگاه قرآن و اهل بیت (ع)، ص: 39 و ویکی پدیا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
منوی موضوعات وبلاگ
سلام علیکم
هدف این وبلاگ به هیچ وجه اهانت به عقاید مسیحیت و یهود نیست بلکه با توجه به اینکه سایتهای زیادی در اینترنت به اسم تبشیر و تبلیغ مسیحیت، در مورد اسلام عزیز، به شبهه پراکنی و مغالطه می‌پردازند، نظرات انتقادی در مورد مسیحیت هم در اختیار کاربران عزیز قرار بگیرد. هدف دوم ما این است که حقایقی از غرب که بر مردم پوشیده مانده را بیان کنیم تا با واقعیت فرهنگ و تمدن غربی آشنا شوند.
پربیننده ترین مطالب
آرشیو موضوعی وبلاگ