در جواب تهمت و شبهه مستشرقین، مبشرین مسیحی و برخی مغرضین به دین مبین اسلام مبنی بر اینکه « اسلام دین خشونت است » آن هم در جهت تضعیف اسلام، انحراف جوانان و همچنین ایجاد اختلاف و تفرقه در بین آحاد مردم
“ورود اسلام به ایران” یا “استقرار حکومت مسلمانان در ایران”؟
معمولاً از هجوم و تسخیر ایران به دست اعراب مسلمان، تحت عنوان «ورود اسلام به ایران» یاد می گردد. ولی آیا این عنوان، عنوانی صحیح است؟ با سقوط حکومت ستمکار ساسانیان، یک حکومت عربی، به مرکزیت مدینة النّبی و بعدها کوفه و سپس شام و بغداد، بر ایران تسلّط یافت، که بعدها این حاکمیت بین ترکها، ترکمنها و مغولها دست به دست شد، تا اینکه در نهایت در عصر صفویه، بار دیگر نام ایران با حکومتی که دارای رنگ و بوی ایرانی بود، به عنوان یک کشور مستقل به نقشه ها بازگشت، و حکومتی که برعکس حکومتهایی چون سامانیان که هر چند ایرانی بودند ولی خود را تابع خلیفۀ بغداد می دانستند، خود را حکومتی مستقل می دانست، بر سر کار آمد.
تفاوت بین دو مسئلۀ «ورود اسلام به ایران» و «استقرار حکومت مسلمانان در ایران»
اینجا باید توجه کنیم و بین دو مسئلۀ «ورود اسلام به ایران» و «استقرار حکومت مسلمانان و نه اسلام در ایران» تفاوت قائل شویم برای این ادعا ادله :
الف) مسلمانان بر کشورهایی تسلط یافتند که هرگز مسلمان نشدند!
آنچه شاید بسیاری ندانند، این است که حکومتهای اسلامی، بر بسیاری از کشورها تسلّط یافتند، از این ممالک می توان اسپانیا، یونان، بلغارستان، ارمنستان، گرجستان، لهستان، و جنوب فرانسه، را نام برد که امروزه کمتر اثری از اسلام در آنها یافت می شود و مسلمانان آنها یا جزء مهاجرین از ممالک اسلامی هستند یا جزء کسانی که در سالهای اخیر با تبلیغ اسلام در غرب، مسلمان شده اند. کاوشهای تاریخی، هیچ اثری از فراگیری اسلام در این سرزمینها، در عصر حکومت مسلمانان ، نشان نمی دهد، این در حالی است که مسلمانان برای مدّتهای مدیدی بر این سرزمینها حاکم بودند، برای مثال حکومت مسلمانان از انتهای قرن اوّل تا انتهای قرن نهم، به مدّت هشت قرن، بر اسپانیا بر قرار بوده است!
در واقع، اسلام در زمان هجوم رزمندگان عرب، ترک و گاهی ایرانی که دینشان اسلام بود، و جهاد اسلامی را بهانۀ هجوم به سایر ممالک قرار می دادند، به این کشورها وارد نشد، بلکه تنها این کشورها به زیر سلطۀ یک حکومت که ادّعای اسلام را داشت می رفت.
پس باید بپذیریم به صرف حکومت مسلمانان بر یک کشور، اسلام به آن کشور وارد نمی شود.
ب)افسانۀ مسلمان شدن اجباری ایرانیان!
یکی از افسانه ها، پیرامون مسلمان شدن مردم ایران، که در واقع تحقیر ایرانیان باستان است، این است که ایرانیان باستان به ضرب و زور شمشیر مسلمان شدند. در این ادّعا که ساخته و پرداختۀ ذهن مستشرقین غربی است، در واقع ما می بینیم که مردمان ایران، مردمانی حقیرتر از مردم اروپا دانسته می شوند، که در برابر حکومت اعراب، دینشان را حفظ کردند!
بزرگترین مشکل این ادّعا، نداشتن یک مدرک خوب و معتبر است. کجا نوشته یا دیده شده است که ایرانیان، بین مسلمان شدن و کشته شدن، مجبور به انتخاب یکی باشند؟ و حتی اگر چنین بوده است، چگونه می توانند ثابت کنند که این مسئله در سراسر ایران حاکم گشته است؟ البته ادواری اجبار مذهبی را در ایران شاهد هستیم، ولی این اجبارها بر سر شیعه بودن و سنّی بودن هستند، و گزارشی که نشان بدهد که اهل کتاب نیز به خاطر سنّی نبودن یا شیعه نبودن مورد آزار و اذیت قرار بگیرند، در دست نیست، و در واقع این اجبارها بر سر «چه نوع مسلمانی بودن» صورت می گرفته اند و نه بر سر «پیرو چه دینی بودن».
سؤال اساسی تر اینکه: دقیقاً این فراگیری کی صورت گرفت؟ ما دقیقاً در چه دوره ای یک آمار دقیق داریم که بتوانیم از روی آن بفهمیم که عموم مردم ایران مسلمان گشته اند؟ حقیقت این است که آمار دقیقی از چندین قرن پیش نیز در دست نیست.
البته باز برخی به کارهایی که برای تحقیر نامسلمانان صورت می گرفت اشاره می کنند. مثلاً در دوران ناصرالدین شاه، اهل کتاب نجس دانسته می شدند و حق نداشتند که در زمانی که هوا بارانی است از خانه بیرون بیایند و باید شال خاصی می بستند تا از مسلمانان شناخته شوند و… ولی:
اوّلاً این موارد با اجبار تفاوت بسیار دارند، و نوعی تحقیر هستند یا اینکه تحقیر هم نبوده بلکه نوعی دقت در مسائل شرعی هستند!
و ثانیاً این موارد نیز مربوط به دوران شاهان خاصی بوده اند، و نه تمامی پادشاهان و سلاطین.
البته امروزه در اروپا و غرب، مسلمانان به شدّت تحقیر می شوند و به خاطر ظاهرشان(البته به خواست خودشان) به راحتی از دیگران باز شناخته می شوند، ولی این مسئله باعث فرارشان از اسلام نمی گردد.
پس، تاریخدانهای سکولار که هیچ چیز را بدون سند نمی پذیرند، باید توضیح بدهند که این اجبار دقیقاً طبق کدام سند تاریخی بر کلّیت مردم ایران اعمال شد، و همچنین در چه زمانی و باز بر اساس کدام سند تاریخی، به ثمر نشست و اکثریت ایران، مسلمان گشتند.
ج) جزیه چیست؟
امر دیگری که منتقدین اسلام بدان تکیه دارند، این است که جزیه وسیله ای برای آزار و اذیت نامسلمانان بود تا مجبور به مسلمان شدن، شوند. جزیه را باجی معرّفی می کنند که در ازای مسلمان نشدن می دادند تا جانشان را برَهانند!!
این سوءتعبیرها نیز غلط است، زیرا:
اولاً اگر اسلام قصد مسلمان کردن از راه آزار و اذیت را داشت، می توانست مثل کلیسا و آتشکده، به ضرب شمشیر دیگران را به کیش خود وادارد و افرادی که نمی پذیرفتند را بکشد.
ثانیاً فلسفۀ جزیه، تنها این بود که در ازای حفاظتی که از اهل کتابی که در مملکت اسلامی می زیستند، به خاطر اینکه تحت قیمومیت حکومت اسلامی بودند، صورت می گیرد، از آنها مالیات گرفته شود. البته اگر آنها این مالیات را نمی دادند، درست مثل مسلمانی که مالیات را نمی دادند، با آنها برخورد می شد. حال این مالیات برای اهل کتاب، جزیه نام می گرفت، ضمن اینکه معمولاً از اهل کتاب در جنگها، سربازگیری صورت نمی گرفت و عملاً از جنگیدن در برابر دشمنان خارجی معاف بودند.
د)آیا مسلمانان به مالزی، اروپا و غرب امروزی نیز حمله کرده اند؟
هر کس به مالزی پا بگذارد، با خِیل مسلمین روبرو می شود. در سال ۲۰۱۰، طبق آمارهای گرفته شده، ۶۱٫۴% از مردم مالزی مسلمان بوده اند. آیا در هیچ سند یا گزارش تاریخی، شنیده اید که مسلمانان به مالزی هجوم برده باشند؟!
رشد اسلام، در آمریکا و اروپا نیز بسیار زیاد است، و بهترین مؤید آن، سند دست ساز اسلامستیزان، یعنی فیلم فتنه است! در فیلم فتنه، بعد از نمایشی از اعمال خشن برخی مسلمانان تندرو، مثل سر بریدن و بمبگذاریهای وهابیها و قمه زدن های برخی شیعیان، سازنده به رشد روزافزون اسلام در کشور هلند می پردازد و آنرا نشانگر تسخیر قریب الوقوع غرب به دست مسلمین می شمارد و البته منظور او از «فتنه» هم همین عالمگیر شدن اسلام است. آیا مسلمانان به آمریکا و غرب حملۀ نظامی کرده اند؟
حال کسانی که معتقد هستند که تنها راه گسترش اسلام و ورود آن به کشورها، شمشیر است، توضیح بدهند که چگونه تبلیغ اسلام در غرب که عُمری بس کوتاه دارد، اینگونه غربیها را برآشفته کرده است و چگونه بدون استفاده از شمشیر این درصد بالا از مردم مالزی مسلمان گشته اند؟
ه)کشتارهایی که از ایرانیان شد!
برخی می پرسند شما چگونه می توانید کشتارهایی را که از ایرانیان توسّط اعراب صورت گرفت، انکار کنید؟
در پاسخ عرض می کنیم:
اوّلاً تک به تک این گزارشاتِ مربوط به کشتار، نیاز به بررسی دقیق سندی دارد، و گاهی برخی از آنها با تناقضات آشکاری با حقایق تاریخی یا گزارشهای دیگر همراه هستند.
ثانیاً طبق همین گزارشهای معدود موجود، این کشتارها نه به صورت سراسری، مانند هجوم مغول ، بلکه به صورت مقطعی و به دست برخی از حکّام و سرداران نقل شده است، در بسیاری از گزارشها نیز از خوشرفتاری فاتحان سخنانی نقل شده است. پس حتی اگر کشتاری بوده است نیز، در همه جا نبوده است که بگوییم همه جا با کشتار مردم مسلمان شده اند!
ثالثاً توضیح دهند که در کدام گزارش آمده که به خاطر مسلمان کردن مردم، آنها را کشته اند؟ در این گزارشات نیز در اکثر موارد حسّ انتقامجویی یا شخصیت خشن فرمانده، عامل کشتار بوده است، و نه تلاش برای مسلمان کردن مردم.
سخنرانی مبنی بر اینکه «ورود اسلام به ایران با زور شمشیر و تهدید و تطمیع » یعنی توهین به شعور ایران و ایرانی
دریافت
حجم: 8.87 مگابایت
نحوه ورود اسلام به ایران
حال بهتر است به این پرسش اساسی برگردیم که اسلام چگونه در ایران نشر و فراگیری یافته است؟
با توجه به اسناد و شواهد بیشمار در این که ایران توسط نیروی نظامی اسلام فتح شد شکی نیست؛ ولی سؤال این است که آیا آیین اسلام با زور سرنیزه به ملت ایران تحمیل شد؟ یعنی انتخاب و آزادی در بین نبوده است؟ به عنوان مثال یک وقت کسی را اسیر و به اجبار چیزی را بر او تحمیل میکنند؛ ولی گاه کسی در اسارت به سر میبرد اما از ندای حق مطلع میگردد و به آن جواب میدهد و آزادانه راهی را انتخاب میکند. ایران نیز چنین است.
اما سند آماری دقیقی از زمان فراگیری اسلام در ایران، در دست نیست. ما نمی توانیم با اطمینان بگوییم این فراگیری چه زمانی بوده است، و نظر به عدم اجبار، که گفتیم سندی علیه آن وجود ندارد، باید بپذیریم که ایرانیان باید به مرور مسلمان شده باشند. ولی چگونه؟ این پرسش بسیار مهمی است.
قبل از جواب دادن به این سؤال بهتر است به چگونگی شرایط فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران در صدر اسلام بپردازیم!
شرایط ایران در آستانه ی طلوع خورشید اسلام
در آستانه ی ظهور اسلام، جهان پر از آشوب و ظلم و بی عدالتی بود و مردم جهان منتظر منجی آسمانی بودند. جنگ و خون ریزی، قتل و غارت، ظلم و استبداد و جوامع طبقاتی و اشرافیگری فراگیر شده بود. منطقه ی عربستان نیز از نقاط دیگر جهان مستثنا نبود، بلکه جهالت و سیطره ی خرافات و تضییع حقوق و جنگ های قبیله ای و زنده به گور کردن دختران و... نمونه هایی از صحنه های حاکمیت جهل در این منطقه بود.
ایران نیز مانند سایر نقاط جهان در بی عدالتی کامل فرو رفته بود و مردم از استبداد طولانی شاهان ساسانی به ستوه آمده بودند; جامعه ی ایرانی به طبقات مختلف تقسیم شده بود; دهقانان و طبقات فرودست استثمار می شدند و نجبا و موبدان از امتیازات دیرینه برخوردار بودند; موبدان طی قرن ها، اکثر مردم ایران را در نوعی بندگی محنت بار نگه داشته بودند. دیوارهای عظیم طبقاتی بین واستریوشان (کشاورزان) محروم با واسپوهران (شاهزادگان) و موبدان و آزارتان فاصله ای عبورناپذیر به وجود آورده بود. مردم از این سایه ی تاریکی که قرن ها بر آنها افکنده شده بود خسته شده و کاسه ی صبرشان لبریز گشته بود; چنان که فرار آخرین پادشاه ساسانی، از پایتخت که در فکر تشکیل سپاه بود، نشان دهنده ی روی گردان شدن مردم ایران از این سایه ی تاریک و وحشتناک استبداد ساسانی است، به طوری که سرنوشت او و کشته شدنش به دست آسیابانی در مرو از این حقیقت حکایت دارد که مردم ایران حاضر نبودند از این دولت مستبد حمایت کنند و قدرتشان را استمرار دهند; لذا ساسانیان پشتوانه ی مردمی خود را کاملا از دست داده بودند، به طوری که شاه بدون حشم و خدم و حشمت پادشاهی، آواره ی شهرهای ایران بود.
جامعه ی ایرانی در طول حکومت ساسانیان بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بر اساس نامه ی تنسر، مرزبندی بسیار محکم، نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می کرد و امتیاز آنان به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود.
بر اساس قوانین ساسانی، هیچ کس نباید خواهان درجه و طبقه ای برتر از آنچه گذشتگان و نسب او داشتند باشد; یعنی همه ی امتیازات در این جامعه ی ظلم گستر براساس وراثت و پیشینگی خانوادگی بود و دهقان زاده هرگز حق نداشت در طبقه ای دیگر حضور یابد و استعدادهای خود را نشان دهد، بلکه در این جامعه سرنوشت همه به اجبار براساس گذشته ی آنها مشخص می شد، اشراف زاده اگر چه کودن باشد، حق حاکمیت و برتری اش محفوظ بود و قانونی کاملا خشک حاکم بود و از عدالت هیچ خبری نبود. در چنین جامعه ای هیچ زمینه ی رشدی وجود نخواهد داشت، چون استعدادهای مختلف انسان ها از بین می رود.
1. وضع اقتصادی
زمین های کشاورزی و باغ ها تحت اختیار خاندان بزرگ از اشراف مثل قارن و مهران و... و نظامیان بود و عده ای از دهقانان و فرودستان برای آنها در مزارع و باغ ها بیگاری می کردند. مالیات های سنگین بر مردم تحمیل می شد و حکومت ساسانی به خاطر وجود جنگ های طولانی بین ایران و روم; یک حکومت میلیاتریسمی (نظامی) بود بُعد نظامیگری از طرف دربار تقویت می شد و هزینه ی گزاف این جنگ ها بار سنگینی بود بر دوش مردم ایران و همین عامل سبب رواج فساد و رشوه و گرانی در جامعه بود.
2. وضع فرهنگی
علم و هنر و مسائل فرهنگی، به خاطر ساختار طبقاتی، در اختیار گروهی محدود بود. موبدان به عنوان حاکمان شرع، فرهنگ خرافاتی آتش پرستی را ترویج و به مردم تحمیل می نمودند و هیچ کس حق رشد و ترقی در علم و فرهنگ را بدون میل و خواسته ی شاه نداشت. جماعتی قلیل از تجار شهرها قرائت و کتابت حساب می دانستند و عامه ی مردم از حیث ادب و سواد و علم بضاعتی نداشتند و قسمتی از تعلیمات عالیه در دست مغان بود.
زنان و دختران حق خواندن و باسواد شدن را نداشتند، مگر زنان طبقات خاص از اشراف و...; لذا پس از اسلام آثار علمی و هنری و فرهنگی ایران اسلامی با گذشته ی آن هرگز قابل مقایسه نیست. آثار و بناهای اسلامی، مثلا مسجد شیخ لطف اللّه اصفهان، جهان ریاضیات را در برابر چشم انسان به نمایش می گذارد که در دوره ی ساسانی و پیش از آن چنین آثاری در تاریخ ایران سراغ نداریم و این اثرِ مستقیم وحی اسلامی بر روح ایرانیان است.
3. وضع سیاسی
ساختار سیاسی حکومت در عهد ساسانیان بر محور قدرت افسارگسسته ی آن سلطانی بود که تاج و تخت را به میراث تصاحب کرده بود. او در رأس هرم قدرت قرار داشت و فرمان های او قانون بود. این نوع ساختار سیاسی سبب بی عدالتی ها و ناهنجاری های اجتماعی و اقتصادی بود. مردم در این نوع حکومت خدمت گزار دولت و تأمین کننده ی هزینه های نظامی سنگین و جشن های کذایی و خوش گذرانی های شاه و درباریان بودند.
استمرار این سیستمِ تحمیلی سبب شده بود که پایگاه مردمی ساسانیان از بین برود.
علل و انگیزه هایی که برای حمله مسلمانان به ایران ذکر شده است!
علل و انگیزه هایی برای حمله عربها به ایران نقل شده است؛ از جمله:
1. جهانی بودن دین اسلام و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)
دین اسلام و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) جهانی بود:
(وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـیراً وَنَذِیراًوَلـکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ); و ما تو را جز برای همه ی مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی; ولی بیش تر مردم نمی دانند.
بر این اساس بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) پادشاهان از جمله خسرو پرویز، شاه ایران را به اسلام دعوت نمود. گستاخی او نسبت به دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سبب شد که مسلمانان به دستور پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سپاهی را برای جنگ با ایران تجهیز کنند.
(به نظر ما این دلیل بعید به نظر میرسد! چون جهانی بودن دین دلیل و مجوز حمله به سایر کشورها و ملتها نمیشود!)
2. بشارت فتح ایران از جانب پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به مسلمانان
از طرفی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بارها بشارت فتح ایران را به مسلمانان داده بود که دومین انگیزه ی حملهی مسلمانان به ایران شد.
(این دلیل هم بعید به نظر میرسد! چون جهانی بشارت دادن غیر از دستور دادن است!)
3. برداشتن مرزهای بین اسلام و سایر نقاط
انگیزه ی دیگر برداشتن مرزهای بین اسلام و سایر نقاط دوردست بود که پس از حملهی مسلمین این مقصود نیز حاصل شد و بسیاری از شاهان کشورهای مجاور و دور به اسلام گرویدند و برای دفاع از اسلام و ترویج آن با دیگران جنگیدند.
(در اسلام هیج دستوری مبنی بر جنگیدن و جهاد با کفار و مشرکین غیر معاند وجود ندارد فلذا اگر عناد و اقدامی از جانب ایرانیان و حکومت ساسانی وجود نداشت، مسلمانان حق لشکر کشی به ایران را نداشتند.)
4. پیشدستی در دفاع
از مهم ترین عللی که برای حمله ی مسلمانان به ایران و سایر نقاط جهان، ذکر شده است، پیشدستی در دفاع میباشد چون با اوج گیری دامنه ی اسلام در تمام جزیرة العرب، قدرت های بزرگ جهانی آن روز که دو امپراطور بزرگ ایران و روم بودند، برای مقابله با آن تدابیری اندیشیده و خواهان نابودی اسلام در آغاز راهش بودند; لذا مسلمانان آمادگی لازم را برای دفاع از اسلام و گسترش آن به وجود آوردند، مرزهای طبیعی و معنوی را گشودند و پیام اسلام را در تمام نقاط طنین انداز کردند.
5. مشغول کردن مردم به فتوحات خارجی برای کاهش یافتن آشوب های داخلی
از علل دیگر حمله که برخی از مورخان به آن اشاره کردند، مشغول کردن مردم به فتوحات خارجی بود که نتیجه ی آن کاهش یافتن آشوب های داخلی، مانند قضیه ی «رده» و مدعیان نبوت و دل گرمی مردم به فتوحات و غنایم جنگی بود.
گفته شده است که خلیفه ی اول برای انتقال دادن بحران های داخلی و اختلافاتی که بر سر خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با شورش های قبیله ای شروع شده بود، به بیرون از مرزهای عربستان، و سرگرم کردن مردم با جنگ به منظور محکم کردن حکومت خویش اقدام به حمله کرد.
اگر این تحلیل واقعیت داشته باشد، باید گفت که خلیفه ی اول در این اقدام، از شیوه ی پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علیه آن حضرت سود جست; چون آن حضرت در آخرین روزهای عمر خود سپاه اسامه را تجهیز و عده ای را تصریحاً نامزد حضور در این سپاه کرد، تا پس از رحلت ایشان در خلافت و جانشینی او اختلاف افکنی ننموده و بر اساس انتخاب واقعه ی غدیر کارها پیش رود، ولی عده ای از این دستور سرپیچی کردند که از جمله ی آنها خلیفه ی اول بود. خلیفه ی اول و هم فکرانش با هم دستی خلافت را ربودند و بر مسند قدرت نشستند و برای رهایی از بحران به وجود آمده و فرافکنی بحران های داخلی فتوحات را زمینه سازی نمودند; چنان که به علی(علیه السلام) پیشنهاد کردند که فرماندهی فاتحان را عهده دار شود و شخصاً در جنگ حضور یابد که آن حضرت نپذیرفت.
آیا در این حمله روحیه ی اشغالگری وجود داشت؟
روحیه ی اشغالگری و استعمار با غارت و منفعت طلبی سازگار است که از ظلم و استثمار به وجود می آید در حالی که دین اسلام با هر گونه ظلم و ستمگری و استعمار مخالف است و هیچ مرتبه ای از ظلم را، حتی در حق حیوانات، نمیپذیرد.
شعارهای اسلام، مانند عدالت، آزادی، مساوات ، ظلم ستیزی و...، هرگز بار معنایی استعمارگری را در خود ندارد و آحاد مسلمانان اولیه که یاران و صحابهی بزرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز در میان آنها حضور داشتند، هرگز در پی چنین هدفی نبودند; لذا مردم ایران از همان آغاز از مسلمانان استقبال کردند و گروه زیادی به اسلام گرویدند. استقبال مردم ایران از دین اسلام که محتوای آن شامل پیام های عالی اخلاقی انسانی بود، کاملا مغایر با استعمار و استثمارگری بود، نتایج حضور اسلام در ایران بهترین دلیل بر نفی هر گونه استعمار از طرف دین اسلام و مسلمین بود.
اما ا انگیزه اصلی بانیان و سران این حمله معلوم نیست و البته بعدها مدعیان دروغین اسلام و مسلمانی اهداف خود را تغییر دادند یا اینکه انگیزه های واقعی خود را رو کردند و به شیوه ی استعمارگران عمل نمودند که مردم ایران در مقابل آنها چهره ی ضد استعماری به خود گرفتند. برخورد برخی از خلفا و فرماندهان نظامی و امویان با موالی و مردم ایران به قدری تبعیض آمیز بود که به شعارهای اسلامی لطمه می زد; اما مردم ایران با توجه به هوشیاری کم نظیر خود، حساب اسلام اصیل را با سلطه جویان و مدعیان دروغین اسلام، جدا کردند و با شایستگی خود در راه رشد اسلام راستین کوشیدند و خدمات ارزنده ای به اسلام عزیز ارائه دادند و دانشمندان بزرگی را پروراند و با پناه گرفتن در دامن اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) عزت ابدی خویش را به دست آوردند.
شواهد اجباری نبودن پذیرش اسلام از سوی ایرانیان
آنچه که مسلم است این است که اجباری در کار نبوده است و وقتی ایرانیان با اسلام آشنا شدند با اختیار آن را پذیرفتند! برای اثبات این ادعا شواهد بسیاری وجود دارد از جمله اینکه:
1. وجود روحیه بیگانه ستیزی و عدم پذیرش فرهنگ بیگانه توسط ایرانیان
در تاریخ ایران باستان دوره ی هخامنشی، که اسکندر مقدونی سراسر ایران را به زور شمشیر فتح کرد و حکومت (سلوکیان) تأسیس شد و سال ها بر سراسر ایران حکومت کردند، نتوانستند فرهنگ یونانی و غربی را بر ایرانیان تحمیل کنند، بلکه از فرهنگ و معماری ایرانیان تأثیر پذیرفتند و ایرانیان هرگز دچار خودباختگی فرهنگی و بی هویتی نشدند و به ترویج این فرهنگ ها نیز نپرداختند. پس از اسلام نیز مردم ایران شاهد تهاجم اقوام مختلف از ماوراء النهر و مغولستان با فرهنگ های مختلف بودند، ولی هرگز دین «شمنی مغول» را ترویج ندادند، بلکه مهاجمان را مغلوب فرهنگ اسلامی خویش ساختند، با این که مسلم است که شمشیر مغولان از شمشیر اعراب برنده تر و تیزتر و قتل و جنایت آنها در طول تاریخ ایران بی نظیر بوده است و اعراب مسلمان هرگز چنین جنایاتی را در ایران مرتکب نشدند.
2. عدم مقاومت ملت ایران در برابر هجوم اعراب مسلمان
در اصل مقابله با ارتش اسلام، ملت بزرگ ایران مقابله سرسختی از خود نشان ندادند وگرنه شکی نیست که ارتش اسلام با آن عِدّه و عُدّه ناچیز نمیتوانست قدرت افسانهای ایران را در هم بشکند. جمعیت آن روز ایران را در حدود 140 میلیون تخمین زده اند[i]که گروه بیشماری از آنان سرباز بودند و حال آنکه تمام سربازان اسلام در جنگ ایران و روم به شصت هزار نفر نمیرسیدند و وضع طوری بود که اگر مثلا ایرانیان عقبنشینی میکردند این جمعیت در میان مردم ایران گم میشدند، ولی با این همه چنانکه گفتیم حکومت ساسانی به دست همین عده [اندک] برای همیشه محو و نابود شد! در روزگاری که مسلمانان با دولت ساسانی میجنگیدند کشور ایران با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگیهایی که داشت از نظر نظامی بسیار نیرومند بود!
ایران آن روز با مقایسه مسلمانان آن روز طرف نسبت نبود.
در آن زمان دو قدرت درجه اول بر جهان حکومت میکرد؛ ایران و روم. سایر کشورها یا تحتالحمایه آنها بودند یا باجگزار آنها.
ایرانیان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگی و چه از نظر کثرت جمعیت، و چه از نظر آذوقه و تجهیزات و امکانات دیگر، برتری فوقالعادهای نسبت به مسلمانان داشتند.
اعراب مسلمان حتی با فنون جنگی آن روز در سطحی که ایرانیان و رومیان آشنا بودند، آشنا نبودند اعراب فنون جنگی را به طور کامل نمیدانستند لهذا احدی در آن زمان نمیتوانست آن شکست عظیم ایران را به دست اعراب مسلمان پیشبینی کند.
3. اقتدار نظامی ملت ایران بعد از ورود اسلام
اقتدار نظامی ملت ایران به گونهای بود که به راحتی توانست خود حکومت را از بنیامیه به بنیالعباس انتقال دهد و حکومت را ازامین به مأمون منتقل کند و در نهایت اعراب را از ایران اخراج نموده و حکومت مستقلی تشکیل دهد.
طاهریان و آل بویه و دیگران که نسبتا استقلال سیاسی کاملی داشتند، هرگز به فکر این نیفتادند که اوستا را دوباره زنده کنند و دستورات آن را سرمشق زندگی خود قرار دهند، بلکه بر عکس با تلاشهای پیگیر برای نشر حقایق اسلامی کوشش میکردند!
ایرانیان پس از صد سال که از فتح ایران به دست مسلمانان گذشت، نیروی نظامی عظیمی به وجود آوردند دستگاه خلافت اموی در اثر اجحافات و انحرافات از تعلیمات اسلامی مورد بیعلاقگی عموم مسلمانان به جز اعرابی که روی تعصب عربی گام بر میداشتند واقع شد. ایرانیان با قدرت و نیروی خود توانستند خلافت را از خاندان اموی به خاندان عباسی منتقل کنند!
قطعا در آن زمان اگر میخواستند حکومت مستقل سیاسی تشکیل دهند و یا آیین کهن خویشتن را تجدید کنند، برای آنان کاملا مقدور بود، ولی در آن وقت نه به فکر تأسیس حکومت مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فکر تجدید آیین کهن و دور افکندن آیین جدید تا آن وقت تصور میکردند با تغییر خلافت از دودمانی به دودمان دیگر میتوانند به آرزوی خود که زندگی در ظل یک حکومت دینی اسلامی در پرتو قرآن کریم بود نایل گردند!
تا آن که دوره بنیالعباس پیش آمد و از دودمان عباسی نیز ناراضی شدند در دوره بنی عباس جنگ میان طاهر بن الحسین و سپاه ایرانی به طرفداری از «مأمون» از یک طرف، و علی بن عیسی و سپاهیان عرب به طرفداری «امین» از طرف دیگر واقع شد. غلبه طاهر بن الحسین بر سپاهیان طرفدار «امین» بار دیگر نشان داد که قدرت نظامی در اختیار ایرانیان است، در عین حال در این موقع نیز ایرانیان نه به فکر استقلال سیاسی افتادند و نه به فکر اینکه دین اسلام را کنار بگذارند! تاریخ نشان میدهد که هر چه استقلال سیاسی ایرانیان بیشتر شده اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونی یافته است!
ایرانیان هنگامی به فکر استقلال سیاسی افتادند که از حکومتهای عربی و اینکه آنها یک حکومت واقعا اسلامی باشند صد در صد مأیوس شدند!
اما در عین حال تنها به استقلال سیاسی قناعت کردند ولی نسبت به آیین مقدس اسلام سخت وفادار ماندند!
حال اگر ملت ایران اسلام را برای خود یک آیین تحمیلی میدانست، چرا پس از آن که استقلال یافت و دیگر قدرت اعراب را بر سر خود نمیدید، مثل مردم آندلس از آن دست نکشید؟ و میبینیم نه تنها اسلام را طرد نمیکند بلکه به شهادت تاریخ اولین مروّج اسلام قرار میگیرد. آیا این وفاداری و تجربه تاریخی، نشانگر آن نیست که از همان ابتدا ملت ایران اسلام را آزادانه برگزیده است؟
4. اقتدار فرهنگی ایرانیان
اقتدار فرهنگی ایران نیز به گونهای بود که توانست زبان وادبیات خود را حفظ کند؛ برخلاف سایر کشورها که وقتی به دست ارتش اسلام فتح شد زبان عربی جایگزین زبان رسمی آنان شد. همچنین گفتنی است که یکی از حامیان اصلی ائمه هدی(علیهم السلام) و فرزندان والاگهر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ایرانیان بودند.
5. تاثیر اسلام بر زبان و ادبیات فارسی
واقعیت این است که هر چه روزگار میگذشت بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام و بر هجوم روزافزون آنان به اسلام و ترک کیشها و آیینهای قبلی و آداب و رسوم پیشین افزوده میشد!
بهترین مثال، ادبیات فارسی است. هر چه زمان گذشته است تأثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیات فارسی بیشتر شده است! نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و حتی حکمای قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر و مشهودتر است تا شعرا و ادبا و حکمای قرون سوم و چهارم. این حقیقت از مقایسه آثار رودکی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی کاملا هویداست!
مرحوم بدیعالزمان فروزانفر در مقدمه کتاب «احادیث مثنوی» پس از آنکه میگوید: «از قدیمترین عهد، تأثیر مضامین احادیث در شعر پارسی محسوس است»، و به اشعاری از رودکی استشهاد میکند، میگوید:
«از اواخر قرن چهارم که فرهنگ اسلامی انتشار تمام یافت و مدارس در نقاط مختلف تأسیس شد و دیانت اسلام بر سایر ادیان غالب آمد و مقاومت زرتشتیان در همه بلاد ایران با شکست قطعی و نهایی مواجه گردید و فرهنگ ایران به صبغه اسلامی جلوهگری آغاز نهاد و پایه تعلیمات بر اساس ادبیات عربی و مبانی دین اسلام قرار گرفت، بالطبع توجه شعرا و نویسندگان به نقل الفاظ و مضامین عربی فزونی گرفت و کلمات و امثال و حکم پیشینیان(قبل از اسلام) در نظم و نثر کمتر میآمد؛ چنانکه به حسب مقایسه در سخن دقیقی و فردوسی و دیگر شعرای عهد سامانی و اوائل عهد غزنوی نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وی بیشتر دیده میشود، تا در اشعار عنصری و فرخی و منوچهری که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میزیستهاند.
6. تخریب نکردن آتشکده های مجوس در ایران.
چنان که گزارش شده است، یکی از سرداران عرب فرمان داد تا به یک امام جماعت و مؤذن او تازیانه زدند; چون یکی از معابد زرتشی را ویران کرده بودند و سنگ های آن را در بنای مسجد به کار برده بودند. در قرن ده میلادی، یعنی سه قرن پس از فتح ایران، آتشکده های زرتشتیان در عراق و فارس و کرمان و سیستان و خراسان و آذربایجان و در سراسر ایران برپا بود. پیروان دین زرتشت به تدریج و به اختیار خود به دین اسلام گرویدند. وجود پیروان زرتشتی در ایران تا عصر حاضر و آزادی آنان در اجرای مراسم دینی، بهترین دلیل بر نبود اجبار و زور در پذیرش دین است... .
7. باقی ماندن بسیاری از مردم ایران در آیین زرتشتی تا قرنها پس از ورود اسلام
بسیاری از مردم ایران تا قرنها پس از ورود اسلام در آیین زرتشتی باقی مانده بودند که اگر در پذیرش اسلام اجباری در کار بود نباید اینچنین می شد!
سفرنامه هایی که در قرون سوم و چهارم نوشته شده حکایت میکند که تا آن زمانها در ایران آتشکدهها و کلیساهای فراوان وجود داشته است، بعدها کم کم از عدد آنها کاسته شده و جای آنها را مساجد گرفته است!
تاریخنویسان اسلامی خاندانهای چندی را از ایرانیان نام میبرند که تا قرنهای دوم و سوم، بلکه تا قرن چهارم هجری همچنان به دین زرتشت باقی بودهاند و در اجتماع مسلمانان محترم میزیستهاند و سپس آن دین را ترک کرده اند!
میگویند: سامان، جد اعلای سامانیان که از احفاد سلاطین ساسانی است و خود از بزرگان بلخ بوده است در حدود قرن دوم، و جد اعلای خاندان قابوس که آنها نیز حکومت و فرمانروایی یافتند در قرن سوم، و مهیار دیلمی شاعر زبردست و معروف ایرانی در اواخر قرن چهارم هجری به دین اسلام گرویدند!
مردم طبرستان و قسمتهای شمالی ایران تا سیصد سال پس از هجرت، هنوز دین جدید را نشناخته بودند و با حکومت خلفا به دشمنی بر میخاستند!
بیشتر مردم کرمان در تمام مدت خلافت امویها زردشتی ماندند و در روزگار استخری (صاحب کتاب المسالک و الممالک) زردشتیان فارس اکثریت را تشکیل میداده اند!
مقدسی صاحب کتاب «احسن التقاسیم» نیز که از مورخان و جغرافینویسان بزرگ جهان اسلام است و خود به ایران مسافرت کرده است در صفحه 39 و 420 و 429 کتاب خود از زردشتیان فارس و نفوذ بسیار آنها و احترام آنها نزد مسلمانان که از سایر اهل ذمه محترمتر بودهاند یاد کرده است!
بنا به گفته این مورخ در جشنهای زردشتیان در آن وقت همه بازارهای شهر را آذین میبستهاند و در عیدهای نوروز و مهرگان مردم شهر در سرور و شادی با ایشان هماهنگ میشدهاند!
مقدسی در صفحه 323 احسنالتقاسیم راجع به مذهب اهل خراسان میگوید: «در آنجا یهودی بسیار است و مسیحی کم و اصنافی از مجوس در آنجا هستند.»
مسعودی مورخ اسلامی متوفی در نیمه اول قرن چهارم که او نیز به ایران مسافرت کرده است و با اینکه ایرانی نیست به تاریخ ایران و آثار ایران علاقه خاصی نشان میدهد، در کتاب «التنبیه و الاشراف» صفحه 91 و 92 از خاندان محترمی از مردم اصطخر نام میبرد که کتاب تاریخ جامعی از دوره ساسانیان در دست داشتهاند و مسعودی از آن کتاب استفاده کرده است.
مسعودی حتی نام موبد زمان خود را میبرد، معلوم میشود موبد زردشتیان به اعتبار عده فراوان زردشتی شخصیت ممتازی به شمار میآمده است!
مسعودی در جلد اول مروجالذهب، صفحه 382، تحت عنوان «فی ذکر الاخبار عن بیوت النیران و غیرها» از آتشکدههای زردشتی یاد میکند از آن جمله از آتشکدهای در «دارابجرد» نام میبرد و میگوید؛ در این تاریخ که سال 332 هجری است آن آتشکده موجود است و مجوس آن اندازه که به آتش آن آتشکده احترام میگذارند و آن را تعظیم و تقدیس میکنند آتش هیچ آتشکده دیگر را چنین تعظیم نمیکنند!
اینها همه میرساند که چنانکه گفتیم؛ ایرانیان تدریجا و با اختیار اسلام را پذیرفتهاند و اسلام تدریجا و مخصوصا در دورههای استقلال سیاسی ایران بر کیش زرتشتی غلبه کرده است!
8. احترام و آزادی بیشتر زرتشتیان در زمان حکومت اعراب
عجیب این است که زرتشتیان در صدر اسلام که دوره سیادت سیاسی عرب است آزادی و احترام بیشتری داشتهاند از دورههای متأخرتر که خود ایرانیان حکومت را به دست گرفتهاند!
هر اندازه که ایرانیان مسلمان میشدند اقلیت زردشتی وضع نامناسبتری پیدا میکرد و ایرانیان مسلمان از اعراب مسلمان، تعصب بیشتری علیه زردشتیگری ابراز میداشتند و ظاهرا همین تعصبات ایرانیان تازهمسلمان سبب شد که عدهای از زرتشتیان از ایران به هند مهاجرت کردند و اقلیت پارسیان هند را تشکیل دادند!
در اینجا بد نیست سخن مستر فرای نویسنده کتاب «میراث باستانی ایران» را از صفحه 396 آن کتاب نقل کنیم. او میگوید:
«از منابع اسلامی چنین بر میآید که استخر در فارس که یکی از دو کانون آیین زرتشتی در ایران ساسانی(کانون دیگرش در شیز آذربایجان) بود در روزگار اسلام نیز همچنان شکوفان ماند! اندک اندک شبکه آتشگاهها با کمشدن زرتشتیان رو به کاستی نهاد. با اینهمه بیشتر مردم فارس تا قرن دهم میلادی همچنان به آیین زرتشت وفادار ماندند و پس از آن تا روزگار کشورگشایی سلجوقیان در سده یازدهم باز گروه انبوهی زرتشتی در فارس میزیستند!
شرح جالبی از پیکار میان مسلمانان و زرتشتیان در شهر کازرون در زمان ابواسحاق ابراهیم بن شهریار الکازرونی که بنیانگذار یکی از فرقههای متصوفان است و در سال 1034 میلادی در گذشته است در دست داریم!
بسیاری از زرتشتیان به راهنمایی این شیخ به اسلام گرویدند، ولی از این کتاب(کتاب معجم البلدان یاقوت) و نیز از کتابهای دیگر اسلامی چنین بر میآید که موقعیت زرتشتیان همچنان استوار بوده است!
عامل کازرون در روزگار آل بویه که از آنجا بر سراسر فارس فرمان میراند زرتشتی بود و خورشید نام داشت! وی در دیده فرمانروایی بویهی شیراز چنان پایگاه بلندی داشت که این شاهزاده بویهی فرمان داد تا شیخ کازرونی نزد او برود و سرزنشهای او را به سبب آشوبی که برای مسلمان کردن مردم بر پا کرده بود بشنود(ص 117 - 121) مسلمانان و زرتشتیان دو گروه عمده فارسی بودند و مسیحیان و یهود بسیار اندک بودند!
در صفحه 399 مینویسد:
«هر چه بر دامنه اندیشه های اسلامی افزوده میشد جنبشهای گوناگون مانند صوفیگری و شیعیگری رونق مییافت و در نتیجه پناهگاهی برای ایرانیان که نمیتوانستند از اندیشههای کوتاه و توسعهنیافته زرتشتی پیروی کنند پدید می آمد. هنگامی که فرمانروایان دیلمی ایران، به تشیع گرویدند و بخشهای غربی ایران را از دست خلیفه به در بردند و سرانجام در سال 945 میلادی(334 هجری) بر بغداد دست یافتند، آیین زرتشت رو به زوال نهاد!.
آل بویه اسلام و زبان عربی را برگزیدند؛ زیرا که این هر دو جنبه بین المللی گرفته بود و حال آنکه زرتشتیان به محلات مخصوص زرتشتینشین رانده شده بودند!
چنین مینماید که روی هم رفته آل بویه، شیعیمذهب در برابر پیروان مذهبهای دیگر مسامحه و بردباری پیشه کرده بودند؛ زیرا خلفای سنی و بسیاری از گماشتگان رسمی سنیمذهب را بر سر کارها بر جای میگذاشتند؛ چنانکه گفتیم عامل زرتشتی کازرون نیز از جمله اینگونه کسان بود، اما آل بویه بیشتر دلبستگی به سنتهای عربی خاندان علی(علیه السلام) و فرهنگ اسلامی داشتند تا به سربلندیهای گذشته ایران، مثلا عضدالدوله یکی از پادشاهان آل بویه در سال 955م / 344 ه. دستور داد تا کتیبهای در تخت جمشید به عربی بکنند!
9. حمایت و ترویج اسلام توسط ایرانیان
چه عاملی سبب شد که قرنها بعد از زوال سیادت سیاسی عرب، مردم ایران گرایش بیشتری نسبت به اسلام نشان بدهند؟!
آیا جز جاذبه اسلام و سازگاری آن با روح ایرانی چیز دیگری در کار بوده است؟!
وقتی اسلام وارد ایران شد ملت ایران با همه وجودش به حمایت و ترویج اسلام قیام کردند. حتی بعدها حکومتهای مستقل ایرانی که از لحاظ سیاسی دشمن حکومتهای عربی بودند بیش از حکومتهای عربی پاسدار اسلام و مؤید و مروج علمای اسلام و مشوق خدمتگزاران اسلام بودند، دانشمندان را در تألیف و تصنیف کتابهای اسلام و در تعلیم علوم اسلامی کمک میکردند!
شور و هیجانی که ایرانیان نسبت به اسلام و علوم اسلامی در طول چهارده قرن اسلام حتی در دو قرن اول که سرجان ملکم انگلیسی نام آنها را «دو قرن سکوت» گذاشته است نشان دادند، هم از نظر اسلام بیسابقه بود و هم از نظر ایران، یعنی نه ملت دیگری غیر از ایران، آنقدر شور و هیجان و عشق و خدمت نسبت به اسلام نشان داده است و نه ایرانیان در دوره دیگری برای هدف دیگری، چه ملی و چه مذهبی، این قدر شور و هیجان نشان دادهاند!
ایرانیان پس از استقلال، بدون هیچ مزاحمتی میتوانستند آیین و رسوم کهن خود را احیا کنند، ولی نکردند، بلکه بیشتر به آن پشت کردند و به اسلام رو آوردند؛ چرا چون آنها اسلام را با عقل و اندیشه و خواستههای فطری خود سازگار میدیدند!
خدمات ایرانیان به اسلام و تولید و توسعه ی علوم اسلامی و تدوین هزاران کتاب در زمینه ی علوم; به طوری که بزرگ ترین صاحب نظران در علوم مختلف، دانشمندان بزرگ اسلام از شیعه و سنی، از ایران برخاسته بودند و ایرانیان با اندک فاصله پس از رسیدن اسلام به ایران، در زمینه ی علوم اسلامی، اعم از سیره، تاریخ، فقه، حدیث، رجال، و علوم قرآنی و علوم عقلی و فنی و تجربی با نوآوری های شگفت به تولید علم پرداختند و این شیوه ی فرهنگ سازی را به کشورهای غربی انتقال دادند و مؤثرترین قدم ها را در تکامل علوم اسلامی برداشتند; چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) درباره ی ایرانیان می فرماید:
اگر علم به ستاره ی ثریا آویخته بود، گروهی از فرزندان (ایران) به آن دست می یافتند.
عوامل گرایش مردم ایران به سوی اسلام
الف)جامعیت اسلام!
مهمترین امری که به یک دین در فراگیری کمک می کند، سطح آموزه های آن است. اسلام دینی جامع و معقول بود، که به جای فرار از عقل و دعوت به ایمانِ بی چون و چرا، به مردم می گفت: «چیزی که به آن علم نداری را نپذیر»و همراه با الهیاتی کامل، کتابی جامع و احکامی معقول را ارائه می کرد.
ب) ناراضی بودن مردم از حکومت ساسانی و آیین زرتشتی
همانطور که اشاره شد حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحافآمیز آن زمان دانست.
این نکته از نظر مورخین شرقی و غربی مسلم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد و خراب بود که تقریبا همه مردم از آن ناراضی بودند.
این نارضایی ناشی از جریانهای چند سال اخیر بعد از خسرو پرویز نبود؛ زیرا اگر روح مردمی به اساس یک رژیم یا یک آیین خوشبین باشد نارضایی موقت سبب نمیشود که هنگامی که دشمن مشترک رو میآورد آن مردم نجنگند، بر عکس اگر روح ملی زنده باشد هر چند اوضاع ظاهر خراب باشد، در اینگونه مواقع ملت خود را جمعوجور میکند، اختلافات داخلی را کنار میگذارد، و یکدست به دفع دشمن مشترک میپردازد، همچنان که نظیر آن را در تاریخ زیاد دیده ایم.
معمولا هجوم دشمن سبب اتحاد بیشتر و از میان رفتن اختلافات داخلی میشود، اما این به شرطی است که یک روح زنده در آن مملکت که از مذهب یا حکومت آنان سرچشمه بگیرد وجود داشته باشد!
در عصر خودمان میبینیم که اعراب با آن همه اختلافات و تفرقه ها که در میانشان هست و استعمار هم آن را دامن میزند، وجود دشمن مشترک یعنی اسرائیل عامل وحدت آنها شده است. قوای آنان را تدریجا جمع و جور میکند، شعور آنها را یکدست میکند، این خود دلیل است که یک روح زنده در این ملت وجود دارد.
اجتماع آن روز ایران یک اجتماع طبقاتی عجیبی بود با همه عوارض و آثاری که در اینگونه اجتماعات هست، تا آنجا که حتی آتشکدههای طبقات مختلف با هم فرق داشت، فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد چه روحی در مردم بیدار میشود؟!
طبقات بسته بود، هیچکس حق نداشت از طبقهای وارد طبقه دیگر بشود، کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمیداد که یک کفشدوز و یا کارگر بتواند با سواد بشود، تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود!
دین زرتشت در اصل هر چه بود، به قدری در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران هیچگاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد، چنانکه می دانیم مانویان و مزدکیان توانستند به سرعت برای راستکیشی زرتشتی ایجاد خطر کنند، ولی به ضرب اهرم قدرت ساسانیان سرکوب گردیدند. حتی آنچنان که محققین گفتهاند اگر هم اسلام در آن وقت به ایران نیامده بود مسیحیت تدریجا ایران را مسخر میکرد و زرتشتیگری را از میان میبرد!
روشنفکران و باسوادان آن روز ایران، و همچنین مراکز علمی و فرهنگی ایران آن روز را مسیحیان تشکیل میدادهاند نه زردشتیان. زردشتیان آنچنان دچار غرور و تعصبهای خشک و سنتهای غلط بودند که نمیتوانستند در باره علم و فرهنگ و عدالت و آزادی بیندیشند! و در واقع مسیحیت بیش از زردشتیگری از ورود اسلام به ایران زیان دید؛ زیرا زمینه بسیار مناسبی را از دست داد!
بیعلاقگی مردم ایران نسبت به حکومت و دستگاه دینی و روحانیتشان، سبب میشد که سربازان آنها در جنگها با میل و رغبت علیه مسلمانان نجنگند و حتی در بسیاری از موارد به آنها کمک کنند![ii]
موبدان زرتشتیب نه تنها نسبت به علمای سایر ادیان، بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفای مسیحی(گنوستیک) و امثالهم تعصب نشان میدادند و بدین سبب به شدت مورد بیمهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند. رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر مذاهب و ادیان سبب شد که در باره آیین زرتشت و پادشاهانی که از مظالم موبدان حمایت میکردند حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلای عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد! فلذا آنچه که مسلم است این است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.
برای مثال پس از شکست ایران در قادسیه، چهار هزار سرباز دیلمی(نزدیک دریای خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عده در تسخیر جلولا به عربهاکمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند!
قانون و آیین و حکومت ایران مقارن ظهور اسلام طوری بود که قاطبه ملت ایران را وا میداشت برای متابعت از حکومت و آیین تازهای خود را آماده کنند و به همین جهت بود که وقتی ایران به دست مسلمانان فتح شد مردم ایران علاوه بر اینکه عکسالعمل مخالفی از خود نشان ندادند خود برای پیشرفت اسلام زحمات طاقت فرسایی کشیدند.
ج)وجود تبلیغ خوب آنهم توسط خود ایرانیان
هر چند مسلمانان بر اروپا حاکم گشتند، ولی علمای بزرگی از بین بومیان برنخاستند، تا دین اسلام را به زبان مردم و به خوبی شرح بدهند. برعکس، ایران، خاستگاه بسیاری از علمای بزرگ اسلام شد، و خب مسلّم است که این علما، به خوبی اسلام را بین مردم نیز تبلیغ می نمودند.
از بین اهل سنّت می توان محمد بخاری که متولد بخارا[که جزئی از ایران بود] است، حافظ ابوداوود که در سیستان متولد شد، مسلم بن حجاج نیشابوری که در نیشابور متولد شد، حافظ نسائی که در نساء نیشابور به دنیا آمد، محمد بن ماجه که در قزوین به دنیا آمد و محمد ترمذی را نام برد که ائمۀ حدیثی اهل سنّت و نویسندگانِ مهمترین کتب حدیثی ایشان(موسوم به صحاح ستّه) می باشند. همچنین از بین ائمۀ فقهی اهل سنّت، ابوحنیفه و احمد بن حنبل که در بغداد متولّد شدند، ایرانی الاصل محسوب می شوند(به خصوص ابوحنیفه)، زیرا بغداد نیز جزئی از سرزمین ایران بود.
از بین علمای شیعه نیز، ایران علمای بزرگی داشته است. شیخ طوسی که در شهر طوس زاده شد، شیخ صدوق که در قم متولّد شد و شیخ کلینی که در روستای کلین در نزدیکی ری متولد شد و این سه نویسندگان کتب اربعۀ شیعه(الکافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب الابصار و الاستبصار) می باشند و علّامۀ حلّی که در حلّۀ عراق که جزئی از ایران عصر ساسانی بود به دنیا آمد و شیخ مفید که در بغداد به دنیا آمد، و شیخ طبرسی که بر سر محلّ تولّد او(قم یا طبرستان ایران) اختلاف نظر وجود دارد، قابل ذکر است. البته تا روی کار آمدن صفویه، تشیّع به شدّت تحت فشار بود و لذا، علمای معروف نام آشنای کمتری تا پیش از این عصر از بین شیعیان سر برافراشتند، با روی کار آمدن صفویه، شیعیان نیز نفس راحتی کشیدند و فقط در دوران همین حکومت علمای بزرگ بسیاری از میان ایرانیان برخاستند، که معروفترینشان مرحوم صدالمتألهین است.
با وجود چنین دانشمندان بزرگی، مسلّم است که تبلیغ اسلام در ایران، به شکلی منطقی و قدرتمند قابل اجرا بوده است.
گذشته از تمام اینها، ایران به خودی و خود، قلبی تپنده در جهان اسلام نیز بود. چنانکه در بالا اشاره شد علمای بزرگی از بین ایرانیان برخاستند و بحثها و مجادلات و کتب و رسالات بسیاری از این افراد نیز نشر یافت. علّامۀ حلّی در حضور خاقان مغول به مناظره با اهل سنّت نشست و این تنها مثالی از مباحثات و مناظرات شبانه روزی بین شیعیان و اهل سنت است.
این مسئله، به خودی خود، باعث پویایی بحثهای اسلامشناسانه، و در نتیجه معرفی شدن اسلام به مردم نیز می گردید. این مسئله نیز بدون شک به نشر اسلام بین مردم کمک بسیاری کرده است.
حضور حضرت علی و حسنین(علیهم السلام) ، در کنار اعراب مهاجم!
در برخی وبسایتها، به برخی گزارشها، مبنی بر مشورت دادن حضرت علی و حضور حسنین(علیهم السلام) در برخی فتوحات اشاره شده است.
الف)مشورت دادن حضرت علی(علیه السلام)
برخی می گویند علی(علیه السلام) عمر را از آمدن به جنگ ایران نهی کرد و چه بسا عمر اگر می آمد در جنگ کشته میشد!!
در پاسخ باید توجه کنیم که:
اولاً مشورت حضرت علی(علیه السلام) هر چه که بوده باشد، برای حفظ اسلام بود، ایرانیان خود قصد هجوم به جزیرة العرب را داشتند ولی عُمر دست پیش گرفت، پس بحث بر سر یک جنگ متجاوزانه نبوده است، بلکه کشوری که قدرت و اقتدار بسیار زیادی داشت، قصد هجوم داشت، و عمر تنها در حال پیشدستی بود.
ثانیاً اینکه حضرت علی(علیه السلام) به عمر گفت در مدینه بمان، نیز محلّ اختلاف است، در برخی گزارشها آمده است که علی(علیه السلام) به عمر گفت به میدان برو و سایر اصحاب گفتند در مدینه بمان و عمر به نظر اصحاب عمل کرد و به حضرت علی(علیه السلام) گفت که خودش به میدان برود، ولی حضرت(علیه السلام) خودداری کردند.
ب)حضور حسنین(علیه السلام)
در اسناد اهل سنّت و جماعت می خوانیم که حسنین، و به خصوص امام حسن(علیه السلام) در جنگهایی در فتوحات ایران حضور داشته اند. در پاسخ عرض می کنیم:
اوّلاً این گزارشات توسّط راویان سنّی مذهب که البته بدون شک سعی در نشان دادن قرابت و همراهی حسنین(علیهم السلام) با خلفای خودشان را داشتند، نقل شده اند، و راویان اهل سنّت از منظر ما معتبر نیستند و رجالیون شیعه اکثر آنها را ضعیف دانسته اند.
ثانیاً اساساً کدام عالم حدیث اهل سنّت، صحّت سندی این روایات را تأیید کرده است؟ هر چند به صرف صحیح السند بودن روایت نیز، یقین حاصل نمی شود.
ثالثاً اکثر این روایتها، حتی بر اساس رجال شناسی اهل سنّت نیز، ضعیف السند هستند، برای مثال بلاذری، به صورت مرسل داستان را نقل می کند و به ذکر «گویند» اکتفا می کند! طبری گزارش خود را از حنش بن مالک نقل می کند که فردی مجهول الهویه است، و نمی توان بر موثق بودن او اعتماد کرد. سهمی حتی توضیح نمی دهد که این واقعه در زمان کدام خلیفه رخ داده است و…
رابعاً بین گزارشات، نقلهای متناقضی وجود دارد که صحت آنها را زیر سوال می برد، برای مثال بنابر نقل ابن اثیر، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین(علیهم السلام) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند.
ج)نگرش اهل بیت(علیهم السلام)
در مورد نگرش اهل بیت (علیهم السلام) به هجوم اعراب به ایران نظری دیده است، و برخی نقلها از حضرت علی(علیه السلام) که برای تشجیع کوفیان ذکر شده است، نیز الزاماً به معنای تأیید هجوم اعراب نیست.
البته، محکوم کردن این هجوم هم کار دشواری است، زیرا ایرانیان خود در صدد انهدام حکومت اسلامی مدینه بودند، ولی تأیید آن نیز از سوی اهل بیت، بعید است، زیرا این جنگ به سردمداری کسی هدایت شد، که از دیدگاه آنان غاصب خلافت بود، و سکوت علی(علیه السلام) در برابر حکومت او، نیز به خاطر همین خطرات موجود در آن زمانه و حفظ اصل اسلام بوده است.
نتیجه:
با توجه به مطالب فوق به این نتیجه می رسیم که:
1. بین ورود اسلام به ایران و حمله مسلمانان به ایران باید فرق قایل شد!
2. مردم ایران با زور شمشیر اسلام را نپذیرفته اند بلکه از روی اختیار و به تدریج مسلمان شده اند.
3. خود ایرانیان در پذیرش اسلام نقش مهمتری از اعراب داشتند!
4. شرکت اهل بیت (علیهم السلام) در فتح ایران و رضایت آنان بر این کار شدیدا مورد تردید است و منابع شیعی آنرا قبول ندارند!
بر گرفته شده از:
پایگاه فرق و ادیان
پایگاه سنت
پایگاه تبیان
وبلاگ تاریخ اسلام و جهان
[i] . این تخمین از سعید نفیسی است در کتاب تاریخ اجتماعی ایران.
[ii] . مرحوم محمد قزوینی در بیست مقاله آورده است که: «ایرانیان خائن و عربمآب آنوقت از اولیای امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف به محض اینکه حس کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزل روی داده و قشون ایران در دو سه دفعه از قشون عرب شکست خوردهاند، خود را به دامان عرب ها انداخته و نه تنها آنان را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنها نمودند، بلکه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضی که در قلمرو آنان بود و هنوز قشون عرب به آنها حمله نکرده بود دعوت کردند و کلید قلاع و خزائن را دو دستی به آنان تسلیم کردند به شرط اینکه عربها آنان را به حکومت نواحی باقی بگذارند.»!
مرحوم قزوینی این داستان را فقط به عنوان مذمت کسانی که به لشکر اسلام راه و چاه نشان دادند نقل کرده است و حال آنکه باید دید چرا آنان دست از حکومت ساسانی کشیدند؟ برای چه به کسانی که به قول ناسیونالیستهای ایرانی بیگانه بودند راه و چاه را نشان دادند؟! آیا این جز به خاطر آن بوده است که آنان از دولت ساسانی و از آیینی که پشتیبان آن بود ناراضی بودند و آسایش خود را در پیروی از مسلمانان میدانستند؟!»
- پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۳
- ۱۸:۲۲
- ۱۳۴۵۶
- ۱۱