بدون مقدمه در ابتدای سخن صریح باید بگویم که به نظر حقیر اینکه در غرب اسلام هست و در شرق مسلمان یک سخن کاملا عوامانه است و چون از لسان مردی شریف بیان شده علت بر صحت آن نیست. شاید توجه به این نکته خالی از لطف نباشد که این جمله حرف تنها ایشان نیست. حرف غالب افرادی است که در یک صد سال اخیر به زیارت مغرب زمین نائل شدهاند و اولین برداشت که سطحیترین برداشت نیز هست همینی است که در غرب اسلام هست و در شرق مسلمان؛ حال آنکه این گونه قضاوت درست همانند این است که یک نفر امروز به خانه شما وارد شود و تا شب که در خانه شما از انواع نعمات متنعم و از برخورد کریمانه اعضای خانوادهتان با یکدیگر مشعوف گردیده است چون به دیار خویش بازگشت از منتهی درجات نیکبختی و سعادت دنیوی و اخروی شما نقل کند حال آنکه شما و عیالتان در شرف طلاق به علت گرفتاریهای مالی و اخلاقی بودهاید و تنها در این روزهای آخر زندگی مشترک ترجیح دادهاید که ظاهر را حفظ فرمایید و اولادتان در خانه نیز از خوف تنبیه جبارانه شما ملازم آداب و متخلق به مکارم اخلاق بوده باشند وگرنه در اوقات معمول در گفتار و رفتار حرمت هیچ حریمی را رعایت نکرده و از هیچ جسارتی فروگذار ننمایند. جوامع غربی به واقع به مرز انفجار خویش بسیار نزدیکاند و با اینکه به هدم خویش نیز به نیکی واقفاند لیکن تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند بلکه از مردابی که به آن گرفتار آمدهاند راه گریزی بیابند و این سخن من نیست که اغراق و گزاف به نظر برسد این روزها هر روز یکی از متفکران و برجستگان علمی آمریکا این آینده محتوم را پیش بینی مینمایند و در پی راهی برای گریز از آناند. بحران اخلاق در غرب شاید تا حدودی به وسیله قانون و قوای قهریه کنترل گردد ولی این کنترل مجبور است برای حفظ کارآیی خود هر روز شدت خویش را افزون نماید و سرانجام روزی به مرز انفجار خود خواهد رسید. درباره اینکه غرب مثلا برای رعایت مقررات ساده راهنمایی رانندگی که در کشور ما با فرهنگ سازی مرتفع میشوند ناگزیر به استفاده از خشونت، سلاح گرم و انواع و اقسام مجازاتهای ظالمانه میگردد اگر مطالعه کمی داشته باشید نیاز به توضیح مشروح حقیر نیست. حال آنکه بسیار مشاهده کردهایم که در جادهها و یا پشت چراغ راهنمایی رانندگی با علم به عدم وجود دوربین و افسر مردم کشورِ ما، مقررات مربوط بدان را رعایت مینمایند. تصور میکنم نیازی به اطاله کلام نیست که جرایمی نظیر قتل و اعمال وحشیانه را در آمریکا و ایران مقایسه کنم حال آنکه در ایران بسیار اتفاق میافتد که قاتل و مجرم از اشراف مأموران امنیتی پنهان میماند و در جرایمی که مجازات آنها اعدام نیست حتی طول دوره زندان با شرایط انسانی زندانها نوعی افتخار برای مجرمان سابقه دار محسوب میگردد! حال آنکه در آمریکا برای مجرمی که نیت ارتکاب به جرمی را مینماید تصور گریز از چشمهای گوناگون امنیتی و احتمال به دام افتادن و تحمل شکنجهها و شدایدی که هر ساله هالیوود در هزاران فیلم مردم خود را از آنها احتذار میدهد، خود بزرگترین عامل باید باشد که تا کارد به استخوان نرسد طمع ارتکاب به جرم در سر هیچ سفیهی خطور ننماید.
مجال توضیح مشروح نیست تا از گنجینههای دانش آقا مرتضی آوینی حجت بیاوریم که «میلیتاریسم روح نظام توسعه تکنولوژی و حافظ قواعد و قوانین آن است.» و این ترس باید باشد تا نظام لیبرال دموکراسی بتواند با اهرم قانون جلو فساد ساختار نیافته را گرفته و فساد سازمان یافته خود را گسترش ببخشد. دیکتاتوری در دنیا پس از رنسانس رفته رفته صورت خود را عوض کرده است. تا پیش از رنسانسنژاد و نسب و یا اعتقادات مردمی در هرم قدرت نقش غیر قابل انکاری داشت اما رنسانس با شکستن سنتهای پیش از خود و انکار هر گونه نقش مذهب در دولت توانست هرم قدرت و ثروت را به گونهای در هم بیامیزد که اولا از خطر احتمالی ثروتمندان برای دولت مرکزی جلوگیری به عمل آورد و ثانیا آن چنان قدرت خود را مستحکم کند که هیچ کس از طبقات روشنفکر و یا فرودست گمان دست اندازی به این قدرت را در خیال طمع کار خویش متصور نگردد. آنچه بیش از همه میتوانست حافظ چنین قدرتی باشد در وحله نخست قانون و سپس قوای قهریه بود. استبداد گران پس از رنسانس کم کم از قیافههای موسولینی و هیتلری به قیافههای امروزی تبدیل شدند. قیافههایی که در ظاهر مدعی قانوناند اما در باطن مجریان فساد سازمان یافتهاند. در نبود یا ضعف قانون فساد سازمان نیافته گسترش مییابد. فساد سازمان نیافته دو اشکال عمده دارد هم قدرت را تضعیف میکند و هم سود آن به جیب صاحبان قدرت نمیرود. اما فساد ساختار یافته با حلقههای تنگ و مافیایی خود اولا میزان دزدی را کاهش میدهد تا فشار را بر گرده مردم کاهش دهد و ثانیا جان مایهٔ قدرت دولت مردان میگردد. جالب اینجاست که اینها اگرچه در کشور ما حرف جدید محسوب میشوند لیکن در غرب مدت هاست که درباره آنها بحث میشود و مردم مجبور به پذیرش این فساد قلمداد میشوند تا دچار فساد افسار گسیخته و هرج و مرجی سازمان نیافته نگردند! مشابه همین حرفها را مدتها پیش از یهودیانی شنیده بودم که مبدع بانک بودند آن زمان که مردم از بهرههای بالای ربای خانوادههای یهودی به تنگ آمده بودند و بزرگترین خانوادههای ثروتمند یهودی جایی به نام بانک ابداع میکنند تا با گسترش ربا، کاهش سود از مشتریان و ساختاریافتن آن به منظور جلوگیری از زیاد شدن دست در ربا سود همیشگی خویش را تضمین نمایند و پر واضح است که تا کنون برحسب ظاهر موفق هم بودهاند اما اینکه این وضع تا چه زمان دوام خواهد آورد قضاوت با شما.
منبع: تنها نوشته
- دوشنبه ۲۱ مهر ۹۳
- ۰۷:۱۲
- ۱۱۷۶
- ۰