به گزارش مسیحیت شناسی به نقل از گروه تاریخ مشرق؛ تحولات جهانی در قرن نوزدهم و بیستم، در ایران، پیامدها و آثار خاص خود را به همراه داشت. برای نمونه، جنگ کریمه، میان عثمانی و روسیه، یکی از رویدادهای مهم در اواسط قرن نوزدهم بود که بعضی مورخان آن را سرآغاز توطئهای در مسیر تأسیس دولت یهودی در فلسطین ارزیابی کردهاند. زیرا، جنگ به بهانه سهمخواهی فرانسه و روسیه بر سر نظارت بر کلیساهای فلسطین و حتی قیمومیت بر مسیحیان آن سرزمین بود. در جنگ کریمه انگلستان و فرانسه که هر دو تحت سیطره اقتصادی و مالی خاندانهای زرسالار یهودی بودند به نفع امپراتوری عثمانی با روسیه وارد جنگ شدند. در این جنگ، روسیه شکست خورد و امپراتوری عثمانی پیروز شد. این ظاهر و شکل جنگ کریمه بود که تاریخ رسمی جهان از آن روایت کرده است.
اما واقعیت جنگ کریمه فراتر از آن چیزی است که تاریخ رسمی جهان حکایت کرده است. دهها هزار انگلیسی، فرانسوی، روسی و عثمانی قربانی این جنگ گردیدند و خونشان بر زمین ریخته شد. فرانسه و انگلیس میلیونها فرانک و پوند خسارت متحمل شدند. مخارج نظامی جنگ تمامی طرفین درگیر را گرفتار بدهی مالی نمود؛ به طوری که برای کاهش مشکلات خود ناچار به دریافت وام از دیگران شدند. نه فقط عثمانی و روسیه، بلکه فرانسه و انگلیس نیز در نتیجه این جنگ بدهکار شدند. همه اینها وامدار غارتگران بینالمللی اروپا یعنی سلاطین یهودی پول شدند.
اقتدار امپراتوری روسیه به عنوان نیروی قدرتمند و برتر اروپای آن دوران، بعد از جنگ کریمه رو به تنزل نهاد. ساختار سیاسی و اداری روسیه دچار از هم گیسختگی شد و در کنار افزایش قروض و بدهی مالی، الکساندر دوم که جانشین نیکلای اول شده بود، با پذیرش شرایط و مطالبات متفقین، دوران افول قدرت روسیه را رقم زد. امپراتوری عثمانی اگر چه در این جنگ به ظاهر پیروز از آب درآمده بود، اما به دلیل برخورداری از حمایت سیاسی و نظامی فرانسه و انگلستان، به طرز روزافزون مدیون و وامدار آنها شد. صرفنظر از بدهیهای سیاسی و مالی سلطان عبدالمجید، امپراتوری عثمانی دچار تغییرات و تحولات ساختاری و اداری موردنظر انگلیسیها یعنی همان عوامل ماسونی – یهودی ذینفوذ گردید. انگلستان به دلیل موقعیت و شرایط جدیدی که در امپراتوری عثمانی به دست آورده بود، تلاش جدی و همهجانبهای را در روی کار آوردن روشنفکران و اشخاصی در این امپراتوری کرد که وابستگی آنها به انگلیس و کانونهای دسیسهگر یهودی – ماسونی قطعی و بعضاً بدیهی بود. تغییرات و تحولات موجود در ساختار سیاسی و قدرت امپراتوری عثمانی اگر چه از سوی انگلیسیها صورت میگرفت، اما ماهیت و راهبردی کاملاً یهودی و ماسونی داشت. به بیانی دیگر تمامی حوادث پس از جنگ کریمه در جهان و به خصوص منطقه، بر محور زمینهسازی برای تحقق آرمان برپایی دولت یهودی میچرخید.
واقعیتهای پس پرده تاریخ گواهی میدهد که این رویداد بزرگ تاریخی، محصول توطئههای سهمگین از سوی کانونهای فتنهگر به رهبری خانوادههای ثروتمند یهودی مستقر در انگلستان و فرانسه و به ویژه خاندان یهودی روچیلد بود. جنگ، تدارک و پشتیبانی و سرانجام بهرهبرداری از آن، تماماً تحت مدیریت یهودیان بود. آنها صدها میلیون پوند و فرانک هزینه کردند و یا بعدها به صورت وادمهای با بهرههای کمرشکن به همه طرفهای درگیر جنگ پرداخت کردند تا نه فقط آنها را بیش از پیش وابسته و وامدار خود نگه دارند، بلکه آنها را در دام چالههای بزرگتری فروغلتانند. همینطور هم شد. جنگ کریمه را باید سرآغاز انحطاط و تنزل اقتدار امپراتوری عثمانی و وابستگی آن به کانونهای توطئهگر یهودی و فراماسونری مستقر در انگلیس دانست که سرانجام در رویداد توطئهآمیز دیگری یعنی جنگ جهانی اول به فروپاشی آن منجر شد.
همه این حوادث در مناطق پیرامونی تأثیر و تبعات اقتصادی، سیاسی و بلکه روانی، به خصوص بر روی دولتمردان وقت داشت که کشور ایران نیز از آن به دور نماند. قتل میرزاتقیخان امیرکبیر توسط ناصرالدینشاه قاجار و تحت دسیسه برخی اشخاص ذینفوذ از جمله مهدعلیا مادر شاه از جمله حوادث تلخ و تکاندهنده آن دوران است. این رویداد، آنگاه اهمیت بیشتری پیدا میکند که بدانیم هم ناصرالدینشاه تحت نفوذ اسرارآمیز پزشک یهودی خود یعقوب ادوارد پولاک و پس از او دکتر ژوزف دزیره تولوزان بود و هم مهدعلیا تحتتأثیر حکیم یحزقل معروف به «حق نظر» طبیب یهودی مخصوص و مورد علاقه خود قرار داشت. حضور و نفوذ حکیم یحزقل در دربار قاجار، چه زمان محمدشاه و چه ناصرالدینشاه آن چنان بود که محافل یهودی از او به عنوان مُردخای دربار قاجار یاد کرده و او را معادل مُردخای در دربار خشایارشا دانستهاند.
با روی کار آمدن میرزاتقیخان امیرکبیر به عنوان صدراعظم ناصرالدین شاه، در فاصلهای بسیار کوتاه، تحولات اصلاحی بسیار اساسی و عمده در حوزه امنیت سیاسی و اجتماعی ایران صورت پذیرفت. این اصلاحات و تحولات در حوزههای نظامی، صنایع، چاپارخانه، آموزشی... نیز بسیار جدی و چشمگیر بود که تأسیس مدرسه دارالفنون سرآمد آنها بود. برای نمونه تدابیر و اقدامات منحصر به فرد در زمینه بهداشت و مبارزه با بیماریهای مسری از طریق آبلهکوبی و... در دوران او، آنچنان قابل توجه بود که بعضی از اروپائیان را در همان زمان به اعتراف و تحسین واداشته بود.
امیرکبیر توانسته بود فتنه ماسونی – صهیونی باب را خاموش سازد؛ فتنه و توطئهای که عوامل و محافل یهودی برای برهم زدن ثبات سیاسی، ساختار اجتماعی و هویت فرهنگی مردم ایران طراحی کرده و حتی بسیاری را تحتتأثیر قرار داده بودند. این تدابیر و اقدامات امیرکبیر در ایران، با برنامهای که از طریق قدرتهای جهانی و تحت دسیسه همان کانونهای یهودی طراحی و پیاده میشد، کاملاً ناسازگار بود. هوشمندی امیرکبیر در ساماندهی امور داخلی از یک سو و خنثی کردن توطئههای فتنهانگیز دشمنان از سوی دیگر او را بسیار برجسته و مغضوب غرب کرده بود؛ آن چنان که م. واتسون، تاریخنگار معروف انگلیسی به صراحت اعتراف کرده که امیرکبیر در میان همه رجال مشرق زمین مقام بینظیری داشت. همه اینها دلیل محکمی بود تا او از سر راه برداشته شود. این چنین بود که با برنامهریزی و طراحی کانونهای صهیونی و لژهای ماسونی و عوامل و ایادی داخلی آنها و به دستور ناصرالدینشاه قاجار امیرکبیر در حمام فین کاشان به قتل رسید.
با حذف امیرکبیر از صحنه قدرت و سیاست ایران، میرزاآقاخان نوری به جای او صدراعظم ایران شد. در دوران او نه فقط حضور و نفوذ بیگانگان در سیاستگذاری و برنامهریزی کشور افزایش یافت، بلکه شیرازه امنیتی که امیرکبیر برپا و برقرار ساخته بود از هم گسست و اوضاع مملکت دچار بینظمی و هرج و مرج گردید. عوامل یهودی و بیگانه و عناصر وابستة انگلیسی، ماسونی و صهیونی در این زمان برای تضعیف ایران، علاوه بر ایجاد فتنه و نیز دامن زدن به هرج و مرج به وسیله عوامل داخلی خود، از جمله میرزاآقاخان نوری و درباریان بیکفایت، زمینه جداسازی افغانستان از ایران را فراهم و سپس آن را عملی کردند.
بدون شک رویدادها و تحولات ایران آن دوران را نمیتوان با سیر حوادث و رخدادهای مشابه در امپراتوری عثمانی بیارتباط و یا اتفاقی دانست. نمایندگان اعزامی از سوی کانونهای یهودی از یک سو و نمایندگان سفارتخانههای اروپایی مستقر در ایران از سوی دیگر، وضعیت داخلی ایران را کاملاً تحت نظر داشتند. علاوه بر این، مستنداتی وجود دارد که برخی رهبران و پیشوایان یهود ایران با سران و کانونهای یهودی مستقر در اروپا ارتباط داشتند. مکاتبه رهبران یهودی همدان با موشه مونتفیوری در ماه مارس 1865م و نامههای ارسالی ملاربی اسحق پیشوای یهودیان تهران به سازمان صهیونیستی «آلیانس اسرائیلیت اونیورسال» یعنی همان اتحادیه جهانی یهود، مستقر در فرانسه، در سال 1865 از این واقعیت حکایت میکند. مذاکرات و گفت و گوهای کمیته مرکزی آلیانس در جلسه ماه مه 1865، در خصوص اوضاع داخلی و مسائل مربوط به یهود ایران و تصمیمگیری اعضای کمیته جهت برپایی مراکز ویژه وابسته به آلیانس در ایران، همه نشان از برنامههای سازمانهای صهیونی در ایران دارد. این کانونها در همان دوران و به طور دقیقتر در سال 1862 در تتوان مراکش، در سال 1864 در طنجه مراکش، در سال 1865 در بغداد و در سال 1867 در آدرنه عثمانی موفق شده بود، شعبههای آلیانس یا اتحادیه جهانی یهود را که یک سازمان کاملاً صهیونیستی بود دایر کنند. بر این اساس آنها همزمان در ایران نیز دست به تکاپوی جدی و گسترده زدند و در این راه از حمایت و پشتیبانی جدی سفارتخانههای انگلستان و فرانسه نیز برخوردار بودند. حتی نمایندگان سازمان یاد شده در قالب یک هیأت علمی انگلیسی به تهران اعزام شدند.
این تکاپو تا سفر اول ناصرالدینشاه به اروپا در سال 1873 به طور بیوقفه ادامه داشت. تا این که در سفر یادشده نمایندگان و رؤسای سازمانها و کانونهای ذینفوذ یهودی اروپا با شاه ایران ملاقات و مطالبات خود را که از جمله آنها ایجاد شعب مؤسسه صهیونیستی آلیانس در ایران بود به او اعلام کردند. شاه و میرزاحسینخان سپهسالار، صدراعظم، نیز ضمن اعلام موافقت، قول دادند که در تهران خواستههای آنها را دنبال و اجرا و عملی سازند.
در زمان مظفرالدینشاه قاجار و حدوداً در سال 1898م مراکز وابسته به آلیانس در تهران و یکی پس از دیگری در نقاط مختلف ایران برپا شد تا اهداف و برنامه این تشکیلات صهیونیستی را در سرزمین ایران تعقیب و دنبال کند. این تکاپو تا زمان جنگ جهانی اول به طرز شگفتانگیز و خزنده در ایران استمرار و جریان داشت.
پس از جنگ جهانی اول با فروپاشی امپراتوری عثمانی از یک سو و سقوط تزاریسم و روی کار آمدن بلشویکها در روسیه، زمینههای لازم برای تعقیب استراتژی ایجاد دولت یهودی در فلسطین بیش از پیش فراهم و آماده شد. سقوط امپراتوری تزار در روسیه و روی کار آمدن مارکسیستها و تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بستری بسیار مساعد و مناسب برای صهیونیسم بود.
از نظر رهبران صهیونیست، سرنگونی تزاریسم در روسیه یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ جهان بود که انگیزشی جدید به جنبش صهیونیستی اعطاء کرد. با روی کار آمدن بلشویکها در پوشش انقلاب اکتبر 1917، در سراسر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی پرچم صهیونیسم به اهتزاز درآمد. شهرهای مختلف شوروی شاهد برپایی و برگزاری همایشها، گردهماییها و کنفرانسهایی از رهبران یهودی بود که در تمام آنها قطعنامههای مشترک و واحدی مبنی بر ضرورت برپایی دولت یهودی در سرزمین فلسطین صادر میشد.
قدرت یافتن کمونیسم در شوروی نقطه عطفی در تاریخ صهیونیسم و در مسیر تحقق آرمان صهیونی و برپایی دولت صهیونی بود. این رویدادها در شرایطی به نفع آرمانهای صهیونیستی رقم میخورد که بر اثر فروپاشی امپراتوری عثمانی، سرزمین فلسطین نیز از سوی ارتش انگلستان تحت فرماندهی یک ژنرال یهودی به نام ژنرال آلنبی اشغال شد.
هنوز جنگ جهانی اول خاتمه نیافته بود که در دوم نوامبر 1917م/1296ش اعلامیه معروف بالفور وزیر امور خارجه وقت انگلستان خطاب به روچیلد از سران خاندان یهودی روچیلد، مبنی بر اعلان موافقت حکومت بریتانیا با ایجاد کانون ملی یهود در سرزمین فلسطین صادر شد.
به بهانه این اعلامیه، سران متفقین در کنفرانس سان ریمو در سال 1919م/1298ش، موافقت کردند که به منظور تسهیل و تسریع در اجرای اعلامیه بالفور، قیمومت فلسطین به بریتانیا واگذار شود. بر این اساس در سال 1922م/1301ش، جامعة – تازه تأسیس – اتفاق ملل، تحت کارگزاری برخی اشخاص ذینفوذ یهودی و بر اساس سناریوی از پیش تهیه شده سازمان جهانی صهیونیسم، لایحه قیمومت فلسطین را تصویب و دولت انگلستان را به عنوان قیم فلسطین به رسمیت شناخت. بر اساس متن این لایحه که از سوی تعدادی از صهیونیستهای سرشناس تهیه و تدوین شده بود، حکومت انگلیس متعهد و موظف شده بود تا با اعزام کمیسر عالی به فلسطین، سرپرستی و اداره امور آن سرزمین را به دست گرفته و زمینهها و شرایط لازم را برای برپایی کانون ملی یهود که در واقع همان دولت یهودی بود در آن سرزمین آماده و مهیا کند. و به این ترتیب، بر اساس تعامل و تبانی میان قدرتهای جهانی وقت و سازمان جهانی صهیونیسم، دولت انگلستان هربرت سموئیل یهودی را که تا پیش از این وزیر کشور انگلستان بود، به عنوان نماینده و کمیسر عالی به سرزمین فلسطین اعزام کرد تا برنامه صهیونیستی تأسیس دولت یهودی در آن سرزمین را تعقیب و دنبال کند.
اشاره به این مستندات تاریخی از آن جهت ضرور بود که تحولات همزمان داخل کشور ایران با آن تطبیق داده و ارزیابی شود. دقیقاً در همین مقطع تاریخی بود که کانونهای جنگ سالار یهودی حاکم بر اروپا و آمریکا ضروری دیدند که به موازات تحولات و تغییرات جهانی و منطقهای در مسیر برپایی دولت یهودی در فلسطین، در سرزمین ایران دگرگونیهایی متناسب و همسو و سازگار با راهبرد و برنامه یاد شده صورت پذیرد.
بر همین اساس، همزمان با رویدادهای یادشده، نهضت جنگل در ایران سرکوب و تار و مار میشود و سپس زمینهها برای کودتای یک مهره مناسب و نشان شده به نام رضاخان در سوم اسفند 1299ش/1921م فراهم میشود.
منبع:تقیپور، محمدتقی، ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی، ج 1،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،1390، ص 54 تا
مشرق نیوز
- دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴
- ۰۵:۳۸
- ۱۸۵۵
- ۲