میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ. ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی درباره علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تالیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.
تندیس فخر الاسلام در پارک ائللرباغی شهر ارومیه
او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق.) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بودهاند.
او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. ر دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود به شمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.
او که نویسنده کتاب أنیس الأعلام، است، در آغاز این کتاب، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب»، داستانِ مسلمان شدن خود را چنین تعریف مىکند:
مؤلّف این کتاب و پدرانش، جد اندر جد، از قِسّیسان بزرگ نصارا بودهاند و ولادتش در کلیسا کَندىِ[i] ارومیّه واقع گردیده است و پیش از مسلمان شدن، در نزد قِسّیسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصیل نموده که از آن جملهاند: رآبّىْ یوحنّاىْ بکیر و قسّیسْ یوحنّاى جان و رآبّى عاژ و غیر ایشان از معلّمان فرقه پروتستان و امّا از معلّمان فرقه کاتولیک: رآبّى تالو و قسّیس کورکز و غیر ایشان از معلّمان و تارکان دنیا که در دوازده سالگى از تحصیل علم تورات و انجیل و سایر علوم نصرانیّت فارغ التّحصیل شده، از لحاظ علمى به مرتبه قسّیسیت رسیدم و در اواخر ایّام تحصیل، بعد از دوازده سالگى، خواستم عقاید ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصیل نموده باشم. بعد از تجسّس بسیار و زحمات فوق العاده و مسافرتهاى بسیار، خدمت یکى از قسّیسان بزرگ (بلکه مَطران والامقام) از فرقه کاتولیک رسیدم که بسیار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و زهد و تقوا در میان اهل ملّت خود، اشتهار تمام داشت و فرقه کاتولیک از دور و نزدیک، از ملوک و سلاطین و اعیان و اشراف و رعیّت، سؤالات دینى خود را از او مىنمودند و به مصاحبت سؤالات، هدایاى نفیس بسیار از نقد و جنس، براى قسّیس یادشده ارسال مىداشتند و در تبرّک از او و قبولى هدایایشان توسّط او رغبت مىکردند و از این جهت، تشرّف مىنمودند. من، اصول و عقاید ملل و مذاهب مختلف نصرانیّت و احکام فروع ایشان را از محضر او استفاده مىنمودم و غیر از حقیر، شاگردان بسیار دیگر نیز داشت. هر روز در مجلس درس او نزدیک به چهار صد و یا پانصد نفر حضور به هم مىرسانیدند و از دختران کلیسا که تارکِ دنیا بودند و نذر عدم تزویج نموده و در کلیسا معتکف بودند نیز جَمعیّت کثیرى در مجلس درس، ازدحام مىنمودند که اینها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مىگویند.
لیکن از میان جمیع تلامذه، با این حقیر، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتیح مسکن و خزاین مأکل و مشرب خود را به حقیر سپرده بودند و استثنا نکرده بود، مگر مفتاح خانه کوچکى را که به منزله صندوقخانه بود و حقیر، خیال مىنمودم که آن جا خزانه اموال قسّیس است و از این جهت، با خود مىگفتم: قسّیس، از اهل دنیاست و پیش خود مىگفتم: ترک الدنیا للدنیا[ii]، و اظهار زهدش به جهت تحصیل زخاریف و زینتهاى ظاهرى دنیاست. پس مدّتى در ملازمت قسّیس به نحو مذکور، مشغول تحصیل عقاید مختلفه ملل و مذاهب نصارا بودیم تا این که سنّ حقیر به هفده و هجده رسید.
در این بین، روزى قسّیس را عارضهاى روى داد و مریض شد و از مجلس درس، تخلّف نمود. به حقیر گفت: اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى که من، امروز، حالت تدریس ندارم.
فارْقَلیطا
حقیر از نزد قِسّیس، بیرون آمدم و دیدم تلامذه، مذاکره مسائل علوم مىنمایند.
بالمآل، صحبت ایشان منتهى شد به معنى لفظ «فارْقَلیطا» در سریانى و «پیرکلوطوس» در یونانى که یوحنّا، صاحب انجیل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عیسى علیهالسلام نقل نموده است که آن جناب فرمودند: «بعد از من، فارقلیطا خواهد آمد».
پس گفتگوى ایشان در این باب، بزرگ شد و جدال ایشان به طول انجامید. صداها بلند و خشن شد و هر کسى در این باب، رأى على حده داشت و بدون تحصیل فایده از این مسئله، منصرف گردیده، متفرّق گشتند. پس حقیر نیز نزد قسّیس مراجعت نمودم. قسّیس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غیبت من، چه مباحثه و گفتگو مىداشتند. حقیر، اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقلیطا از براى او تقریر و بیان نمودم و اقوال هر یک از تلامذه را در این باب، شرح دادم. از من پرسید که: قول شما در این باب چه بود؟ حقیر گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضى را اختیار کردم. قسّیس گفت: تقصیر نکردهاى؛ لیکن حقّ واقع، خلاف همه این اقوال است؛ زیرا که معنا و تفسیر این اسم شریف را در این زمان به نحو حقیقت، نمىدانند، مگر راسخان در علم، و از آنها نیز اندک!
پس حقیر، خود را به قدمهاى شیخ مدرّس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى! تو از همه کس بهتر مىدانى که این حقیر از بدایت عمر تاکنون، در تحصیل علم، کمال انقطاع و سعى را دارم و کمال تعصّب و تدیّن را در نصرانیّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ، تعطیلى از تحصیل و مطالعه ندارم. پس چه مىشود اگر شما احسانى نمایید و معنى این اسم شریف را بیان فرمایید؟
شیخ مدرّس، به شدّت گریست. بعد گفت: اى فرزند روحانى! واللّه تو اعزّ ناسى در نزد من و من، هیچ چیز را از شما مضایقه ندارم و اگر چه در تحصیل معناى این اسم شریف، فایده بزرگى است؛ ولیکن به مجرّد انتشار معناى این اسم، متابعان مسیح، من و تو را خواهند کُشت، مگر این که عهد نمایى در حال حیات و ممات من، این معنا را اظهار نکنى، یعنى اسم مرا نبرى؛ زیرا که موجب صدمه کلّى است، در حال حیات از براى من، و بعد از مَمات، از براى اقارب و تابعان من، و دور نیست کهاگر بدانند این معنا از من بروز کرده است، قبر مرا بشکافند و مرا آتش بزنند.
پس این حقیر، قسم یاد نمودم که واللّه العلىّ العظیم، به خداى قاهر، غالب، مُهلک، مُدرِک، مُنتقم، و به حقّ انجیل و عیسى و مریم و به حقّ تمامى انبیا و صلحا و به حقّ جمیع کتابهاى مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّیسین و قدّیسات، من، هرگز افشاى راز شما نخواهم کرد، نه در حال حیات و نه بعد از ممات. پس از اطمینان، گفت: اى فرزند روحانى! این اسم از اسماى مبارکه پیغمبر مسلمین است؛ یعنى به معنى احمد و محمّد است. که مقصود از تسلّى دهنده، همین روح است که آنان، همیشه خواهان آن بودند و هستند، به طورى که در جاهاى بسیارى از انجیلها، شاگردان از یسوع علیهالسلام مىخواهند که آنان را به روح القدس، پُر کند و او هم وعده مىدهد که در شما، روح راستى ایجاد خواهم کرد که شما به قوّه همین روح، بتوانید ارواح پلید را از خود، دور سازید.
روح القدس، کى ظاهر مىشود؟
با در نظر گرفتن آیات یادشده و تفسیرى که قسّیسین از تسلّى دهنده کردهاند، این سؤال پیش مىآید که: حیات خدایىاى که به عقیده مسیحیان، مجسّم شده و به صورت روح القدس در آمده، اگر بعد از مرگ عیسى علیهالسلام عطا خواهد شد (همچنان که به عقیده مسیحیان، آیه 17 باب 16 انجیل یوحنا به همین معنا ناظر است)، پس روحى که عیسى علیهالسلام را به بیابان برد تا ابلیس، او را تجربه کند (انجیل متى: باب چهارم) که بود؟ آیا اقنوم اوّل، یعنى ذات پروردگار، تا آن وقت، بى روح بود؟!
با توجّه به این که انجیل مىگوید: «شاگردان عیسى علیهالسلام به او گفتند تو ما را با روح القدس، پر کردهاى»، جاى پرسش بوده که شاگردان از عیسى علیهالسلام بپرسند: تو خودت روحى و ما را از روح القدس، پُر کردهاى و ما به قوّت روح القدس، به اخراج ارواح پلید، قدرت یافتهایم. پس این روح که ما را به آمدن آن وعده مىدهى، چیست؟ و این که پیش از وقت، ما را به ایمان آوردن به او توصیه مىکنى، چه معنا دارد؟! عجب است که به عیسى علیهالسلام نگفتند: اگر ما از روح القدس پُر نشدهایم و به او ایمان نیاوردهایم، پس چرا کلید درِ ملکوت گردیدهایم؟!
و اگر مقصود از روح القدس، فرشتهاى است که حامل وحى و پیام آسمانى و واسطه بین خدا و پیامبر بوده و همیشه وحى انبیا را او مىآورَد و آمدن آن روح القدس، بستگى به رفتن عیسى علیهالسلام دارد و با وجود مسیح علیهالسلام محال است که بیاید، پس پیغمبر بودن آن بزرگوار نیز محال خواهد بود!
عذر بدتر از گناه
پاپاس فندر، قسّیس آلمانى، در میزان الحق (ص 189) مىگوید: مقصود از نزول روح القدس که مسیح علیهالسلام به حواریان وعده داده نزول وى نیست تا گفته شود روح القدس با او ملازم بود؛ بلکه منظور، نزول خاصّى است که قبل از حواریان به آن قوّت و کمال بر احدى از انبیاى گذشته، نازل نگشته است. بر این اساس، مقام نبوّت حواریان نیز از عموم پیغمبرانِ گذشته، برتر و کاملتر بوده و حتّى از خود عیسى علیهالسلام نیز مقام ارجمندترى دارند!
چه احتیاجى به روح القدس داریم؟
باز جاى سؤال باقى است که شاگردان به حضرت عیسى علیهالسلام بگویند تو که پسر خدایى، بلکه تو خود خدایى هستى که به این لباس جسمى و بشرى نمودار گشتهاى تا بندگان خویش را قرین مهر و محبّت و مقرون لطف و عنایت فرمایى، پس چرا بندگان خود را بیشتر مقرون الطاف و عنایات پروردگارى نمىسازى و آنان را به جمیع راستىها هدایت نمىکنى؛ بلکه این لطف و محبّت را به عهده روح القدس واگذار مىکنى، در صورتى که روح القدس را تو خود، خواهى فرستاد تا همیشه در میان ما باشد؟!
این نیست، مگر بشارت صریح از آمدن پیغمبرى که دین عیسى علیهالسلام را با زیادتىِ قابل توجّه و اعتنا مىآورد؛ زیرا مسیح علیهالسلام فرمود: همه چیز را به شما خواهد داد و آنچه را به شما گفتهام (مسیحیت حقیقى) به یاد شما خواهد آورد و شواهد بسیار دیگر. پس مفتاح آن خانه کوچک سابق الذکر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز کن و فلان و فلان کتاب را نزد من بیاور.
حقیر، چنین کردم و کتابها را نزد ایشان آوردم. این دو کتاب به خطّ یونانى و سُریانى، قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت، با قلم بر پوست نوشته شده بود و در کتابین مذکورین، لفظ «فارقلیطا» را به معناى احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند!
بعد گفت: اى فرزند روحانى! بدان که علما و مفسّرین و مترجمین مسیحیّه، قبل از ظهور حضرت محمّد لىاللهعلیهوآله اختلافى نداشتند که به معناى احمد و محمّد است. بعد از ظهور آن جناب، قسّیسین و خلفا، تمامى تفاسیر و کتب لغت و ترجمهها را از براى بقاى ریاست خود و تحصیل اموال و جلب منفعت دنیویّه، و عناد و حسد و سایر اغراض نفسانیّه، تحریف و خراب نمودند و معنى دیگر از براى این اسم شریف، اختراع نمودند که آن معنى، اصلًا و قطعا مقصودِ صاحب انجیل نبوده و نیست. از سبک و ترتیب آیاتى که در این انجیل موجوده حالیّه است، این معنا در کمال سهولت و آسانى معلوم مىگردد که وکالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى، منظور صاحب انجیل شریف نبوده و روحِ نازل در یوم الدار[iii] نیز منظور نبوده؛ زیرا که جناب عیسى علیهالسلام آمدن فارقلیطا را مشروط و مقیّد مىنماید به رفتن خود و مىفرماید: تا من نروم، فارقلیطا نخواهد آمد؛ [iv] زیرا که اجتماع دو نبى مستقل صاحب شریعت عامّه در زمان واحد، جایز نیست! به خلاف روح نازل در یوم الدار که مقصود از آن، روح القُدُس است که او با بودن جناب عیسى و حواریّون، از براى آن جناب و حواریّون، نازل شده بود.
مگر فراموش کرده قول صاحب انجیل اوّل [v] را در باب سوم از انجیل خود که مىگوید: «همان که عیسى علیهالسلام بعد از تعمید یافتن از یحیاى تعمید دهنده، از نهر اردن بیرون آمد؛ روح القُدُس در صورت کبوتر بر آن جناب نازل شد» (متّى: باب 3، آیه 16). و همچنین با بودن خود جناب عیسى، روح از براى دوازده شاگرد [vi] نازل شده بود، چنانچه صاحب انجیل اوّل درباب دهم از انجیل خود، تصریح نموده است که جناب عیسى علیهالسلام در هنگامى که دوازده شاگرد را به بلاد اسرائیلیه مىفرستاد، ایشان را بر اخراج ارواح پلیده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوّت داد. (انجیل متّى: باب 10، آیه 1.)مقصود از این قوّه، قوّه روحانى است، نه قوّه جسمانى؛ زیرا که از قوّه جسمانى، این کارها صورت نمىبندد و قوّه روحانى، عبارت از تأیید روح القُدُس است و در آیه 20 از باب مذکور، جناب عیسى، خطاب به دوازده شاگرد مىفرماید: «زیرا گوینده شما نیستید؛ بلکه روح پدر شما در شما گویاست» و مقصود از روح پدر شما، همان روح القُدُس است، و همچنین، صاحب انجیل سِیّم (انجیل لوقا: باب 9، آیه 1.) تصریح مىنماید در باب نهم از انجیل خود: «پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان، قدرت و اقتدار بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض، عطا فرمود».
و همچنین صاحب انجیل سوم در باب دهم گوید: «درباره آن هفتاد شاگردى که جناب عیسى آنها را جفت جفت فرستاد، ایشان، مؤیَّد به روح القُدُس بودند» و در آیه 17 مىفرماید: «آن هفتاد نفر با خرّمى برگشتند و گفتند: اى خداوند! دیوها هم به اسم تو اطاعت ما مىکنند».
پس نزول روح، مشروط به رفتن مسیح نبود. اگر منظور و مقصود از فارْقَلیطا روح القدس بود، این کلام از جناب مسیح، غلط و فضول و لغو خواهد بود. شأن مرد حکیم نیست که به کلام لغو و فضول، تکلّم نماید تا چه رسد به نبىّ صاحب الشأن و رفیع المنزله، مانند: جناب عیسى. پس منظور و مقصودى از لفظ فارقلیطا نیست، مگر احمد و محمّد، و معنى این لفظ نیز همین است و بس.
حقیر گفتم: شما در باب دین نصارا چه مىگویید؟
گفت: اى فرزند روحانى! دین نصارا منسوخ است، به سبب ظهور شرع شریف حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله. و این لفظ را سه مرتبه تکرار نمود. من گفتم: در این زمان، طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّى الى اللّه کدام است؟
گفت: طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّى الى اللّه، منحصر است در متابعت محمّد صلىاللهعلیهوآله!
گفتم: آیا متابعین آن جناب، از اهل نجاتاند؟
گفت: آرى واللّه، آرى واللّه، آرى واللّه!
چرا اسلام را نمىپذیرید؟!
پس گفتم: مانع شما از دخول در دین اسلام و متابعتِ سیّد الأنام، چه چیز است؟ و حال آن که شما فضیلت دین اسلام را مىدانید و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طریقة النجاة والصراط المستقیم المؤدّى إلى اللّه مىخوانید.
گفت: اى فرزند روحانى من! بر حقیقت دین اسلام و فضیلت آن، برخوردار نگردیدم، مگر بعد از کِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن، من مسلمانم؛ ولیکن به حسب ظاهر، نمىتوانم این ریاست و بزرگى را ترک نمایم. عزّت و اقتدار مرا در میان نصارا مىبینى. اگر فى الجمله، میلى از من به دین اسلام بفهمند، مرا خواهند کُشت و بر فرض این که از دست ایشان، فرارا نجات یافتم، سلاطین مسیحیّت، مرا از سلاطین اسلام خواهند خواست. به عنوان این که خزاین کلیسا در دست من بوده است و خیانتى در آنها کردهام و یا چیزى از آنها بُردهام و خوردهام و بخشیدهام. مشکل مىدانم که سلاطین و بزرگان اسلام، از من نگهدارى کنند و بعد از همه اینها فرضا رفتم میان اهل اسلام و گفتم: من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنّم نجات دادهاى. بر ما منّت مگذار؛ زیرا که به دخول در دین حق و مذهب هُدا، خود را از عذاب خدا خلاص نمودهاى! اى فرزند روحانى! «خوشا به حالت» از براى من، نان و آب نخواهد بود.
پس این پیرمرد در میان مسلمانان که عالم به لغت ایشان نیز نیست، در کمال فقر و پریشانى و مسکنت و فلاکت و بدگذرانى، عیش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در میان ایشان، خواهم مُرد و در خرابهها و ویرانهها رَخت از دنیا خواهم بُرد! خیلى کسانى را به چشم خود دیدهام که رفتهاند و داخل دین اسلام گردیدهاند و اهل اسلام از ایشان، نگاهدارى نکرده، مرتد گشته و از دین اسلام، دو باره به دین خود، مراجعت کردهاند و خَسِرَ الدنیا والآخره شدهاند! من هم از همین مىترسم که طاقت شداید و مصائب دنیا را نداشته باشم. آن وقت، نه دنیا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد صلىاللهعلیهوآله هستم.
پس، شیخ مدرّس، گریه کردند و حقیر هم گریستم. بعد از گریه بسیار گفتم: اى پدر روحانى! آیا مرا امر مىکنى که داخل دین اسلام بشوم؟
گفت: اگر آخرت و نجات مىخواهى، البته باید دین حق را قبول نمایى و چون جوانى، دور نیست که خدا اسباب دنیویّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نمیرى و من، همیشه تو را دعا مىکنم در روز قیامت، شاهد من باشى که من، در باطن، مسلمان و از تابعان خیر الأنامم و اغلب قسّیسین، در باطن، حالت مرا دارند، مانند منِ بدبخت، نمىتوانند ظاهرا دست از ریاست دنیویّه بردارند؛ و الّا هیچ شک و شبهه نیست در این که امروز در روى زمین، دین اسلام، دین خداست.
چون این حقیر دو کتاب سابق الذّکر را دیدم و این تقریرات را از شیخ مدرّس شنیدم، نور هدایت و محبّت حضرت خاتم الأنبیا صلىاللهعلیهوآله به طورى بر من غالب و قاهر گردید که دنیا و ما فیها در نظر من، مانند جیفه مُردار گردید. محبّت ریاست پنج روزه دنیا و اقارب و وطن، پاپیچم نشد، از همه قطع نظر نموده، همان ساعت، شیخ مدرّس را وداع کردم. شیخ مدرّس، به التماس، مبلغى به عنوان هدیه به من بخشیدند که مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شیخ، قبول کرده، عازم سفر آخرت گردیدم.
پذیرش اسلام
چیزى همراه نیاوردم، مگر دو سه جلد کتاب. هر چه داشتم از کتابخانه و غیره، همه را ترک نموده، بعد از زحمات بسیار، نیمه شبى وارد بلده ارومیّه[vii]. شدم در همان شب، رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از این که مستحضر شدند که مسلمان آمدهام، از ملاقات حقیر، خیلى مسرور و خوشحال گردیدند و از حضور ایشان، خواهش نمودم که کلمه طیّبه و ضروریّات دین اسلام را به من القا و تعلیم نمایند و همه را به حقیر، القا و تعلیم نمودند و به خطّ سریانى نوشتم که فراموشم نشود و هم مستدعى شدم که اسلام مرا به کسى اظهار ننمایند که مبادا اقارب و مسیحییّن بشنوند و مرا اذیّت کنند و یا این که وسواس نمایند. بعد، شبانه به حمّام رفته، غسل توبه از شرک و کفر نمودم. بعد از بیرون آمدن از حمّام، مجدّدا کلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهرا و باطنا، داخل دین حق گردیدم.[viii]
[i] . نام روستایى است در آذربایجان غربى. تفصیل آن را در سر آغاز کتاب فارسى أنیس الأعلام فى نصرة الإسلام، مطالعه فرمایید.
[ii] . به خاطر رسیدن به دنیا، چشم از دنیا پوشیده است.
[iii] . مقصود از آن، روز پنطیکاست. معروف است که به عقیده مسیحیان، در آن روز، روح القدس به شدّت هر چه تمامتر مانند وزش بادى به حواریان نازل شده و فارقلیطاى موعود را هم به همان روز، تفسیر کردهاند (اعمال رسولان باب 2: 1- 12).
[iv] . انجیل یوحنّا باب 16: 7.
[v] . مقصود از انجیل اول، همان انجیل متّى است که در باب سوم، داستان تعمید دادن یحیى علیهالسلام تمام یهودیه و فریسیان و صدوقیان را نقل مىکند و در آخر آیه 16 تعمید عیسى علیهالسلام را بیان مىکند و در آیه 17 مىگوید: «امّا عیسى چون تعمید یافت، فورا از آب برآمد که در ساعت، آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوترى نزول کرده، بر وى مىآید».
امّا خود تعمید، یکى از آیینهاى هفتگانه مقدّس کلیسا و از جمله فرایض بزرگ مسیحیت به شمار مىآید، و آن، دو نوع غسل است:
1. تعمید اموات،
2. تعمید مقدّس،
که با تشریفات مخصوص از طرف کلیسا با حضور کشیش بزرگ و خواندن ادعیه خاص با آبى که به اسم «تثلیث الوحده» مقدّس شده، درباره کسى که مىخواهد وارد جامعه مسیحى بشود، انجام مىگیرد تا شخص تعمید یافته از نجاست و ناپاکى، طهارت یابد و در خاتمه مراسم، کلیساى پروتستان مىگوید: «خداوند، گناهان تو را ببخشد!»؛ ولى کلیساى کاتولیک مىگوید: «گناهان تو را بخشیدم».
تعمید در عهد جدید، به مانند ختنه در عهد عتیق، نسبت شخص را با کلیساى مسیح علیهالسلام معیّن مىکند. بسیارى از مسیحیان معتقدند که تعمید اطفال مؤمنان، واجب است و کاتولیکها مىگویند: اگر طفلى قبل از تعمید بمیرد، از سعادت اخروى محروم خواهد بود (تاریخ اصلاحات کلیسا: ص 60) و این عقیده با تصریح انجیل متّى درباره بچّههاى تعمید نیافته، تضاد دارد: «بچّههاى کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من (عیسى) ایشان را منع نکنید؛ زیرا ملکوت آسمان، از مثل اینهاست» (انجیل متّى: باب 19، آیه 14).
جمال الدین مسیحى در نزاعى مزگانى: (ص 47) مىگوید: «براى ورود به کلیساى حقیقى، غسل تعمید کافى نیست؛ بلکه غسل روح القدس لازم است».
نصرانىها براى تعمید در آب رود اردن، ارزش بیشترى قائلاند، چون متّى مىگوید: یحیى، تعمید دهنده مسیح را در آن جا تعمید داد (انجیل متّى: 3: 15)
علّامه یحیى نورى مىگوید: محقّقان عقیده دارند که مسیحیان، این سنت را از آیین هندو گرفتهاند (اسلام و عقاید و آراء بشرى: ص 464).
[vi] . شاگردان دوازده گانه عیسى علیهالسلام به عقیده مسیحیان عبارتاند از: 1. شمعون، معروف به پطرس، 2. اندریاس، برادر شمعون، 3. یعقوب، پسر زبدى، 4. یوحنّا، برادر یعقوب، 5. فیلیپس، 6. برتولما، 7. توما، 8. متّى، معروف به باجگیر، 9. یعقوب پسر حلفى، 10. لبئى، معروف به تدى، 11. شمعون قانوى، 12. یهوداى اسخریوطى.
[vii] . شهرى در شمال غربى ایران، در مرکز استان آذربایجان غربى.
[viii] . أنیس الأعلام: ج 1 ص 6 20.
پیامبر اعظم (ص) از نگاه قرآن و اهل بیت (ع)، ص: 39 و ویکی پدیا
- چهارشنبه ۴ دی ۹۲
- ۲۱:۵۹
- ۱۹۹۴
- ۰